Quantcast
Channel: پردیس سینمایی
Viewing all 330 articles
Browse latest View live

حواشی اسکار ۲۰۱۴

$
0
0

خبرگزاری تسنیم: هر مراسمی به هر حال، خواسته و نا خواسته با حواشی خاص خودش رو به روست. گاهی این حواشی مهم تر از متن می شوند. به همین مناسبت نگاهی انداختیم به حواشی اسکار امسال. 

به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی خبرگزاری تسنیم، الن دی جنرس مجری مراسم امسال پتانسیل این را داشت که بدون هیچ برنامه اضافه ای سه ساعت مراسم را برگزار کند. او در ابتدای مراسم با یک شوخی، که بعد جدی شد به مخاطبین کدهایی از برنده بهترین فیلم سال را داد. او رو به اعضای آکادمی گفت که امسال دو احتمال وجود دارد. یا «۱۲ سال بردگی» بهترین فیلم خواهد شد و یا شما همگی نژاد پرست هستید. ساعتی بعد همه دیدند که «۱۲ سال بردگی» برنده اسکار بهترین فیلم شد تا خدای ناکرده اعضای آکادمی به نژاد پرستی متهم نشوند. البته ظاهر نژاد پرستی فقط به معنای برتر دانستن نژاد سفید از نژاد سیاه است و نه به معنای برتر دانستن آمریکایی از غیر آمریکایی. این شوخی پیشتر توسط منتقدان هم مطرح شده بود. برخی از آنها از این می ترسیدند که اگر «۱۲ سال بردگی» بهترین فیلم نشود اعضای آکادمی با برچسب نژاد پرستی شناخته شوند و به همین دلیل رای هایشان را به «۱۲ سال بردگی» دهند. البته در این که فیلم برنده اسکار امسال یکی از موفق ترین فیلم های سال گذشته بود شکی نیست اما شاید فقط در اسکار بشود به فیلمی هفت جایزه اسکار داد ولی جایزه اسکار بهترین فیلم را نداد. جاذبه موفق ترین فیلم مراسم امشب موفق شد هفت جایزه اسکار از جمله اسکار بهترین کارگردانی را از آن خودش کند. جالب است بدانید در مراسم امسال بیشترین نامزدی از آن «کلاه برداری آمریکایی» بود که در نهایت دست خالی به صرف شام رفت. جالب است بدانید که از سال ۲۰۰۹ هیچ فیلمی نتوانسته بود هفت جایزه اسکار را از آن خودش کند. سال ۲۰۰۹ فیلم میلیونر زاغه نشین موفق به دریافت هشت جایزه اسکار شد. پیش از آن هم در سال ۲۰۰۴ارباب حلقه ها: بازگشت پادشاه موفق شد ۱۱ جایزه را از آن خودش کند. اما جالب است بدانید که آخرین فیلمی که هفت جایزه اسکار را از آن خودش کرده ، «شکسپیر عاشق» بود که در سال ۱۹۹۹ به این مهم دست یافته بود. همین طور «۱۲ سال بردگی» در کنار «آرگو» و «تصادف» نخستین فیلم هایی هستند که پس از «راکی» فقط با دریافت سه جایزه بهترین فیلم اسکار می شوند. جالب است که هیچ کدام از این فیلم ها را نمی شود بدون رد پایی از سیاست دانست. با این حال اسکار امسال را نمی توان به اندازه اسکار سال گذشته سیاسی دانست. با این وجود جرد لتو بازیگر برنده جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد بعد از آمدن روی صحنه و دریافت جایزه اش در قسمتی از سخنانش گفت که به همه آنهایی روپاپرداز هستند، چه در اکراین و چه در ونزوئلا می گویم که رویاهایتان را دنبال کنید. یکی از تحیلیل گران مراسم در همین لحظه روی صفحه مجازیش نوشت: چه اعتماد به نفسی. واقعا فکر می کند کسی اسکار امسال را در اکراین می بیند؟

 اگرچه در هنگام معرفی نامزدها حواشی خاصی برای آکادمی به وجود آمد و حتی با ثابت شدن تبانی یکی از نامزدهای بخش بهترین ترانه سال اعتبار آکادمی زیر سوال رفت اما کمتر منتقدی را می توان یافت که به کلیت اسکار امسال انتقاد داشته باشد. اگرچه بودند منتقدهایی که به حضور فیلم های هروی وینستین در بخش بهترین فیلم معترض بودند. وینستینی که در مراسم امسال دست مایه یکی دیگر از شوخی های الن دی جنرس قرار گرفت. الن در قسمتی از مراسم با یک پیک پیتزایی وارد سالن شد و به بازیگران پیتزا داد. وقتی نوبت به انعام پیک رسید او از جمعیت پرسید که هروی وینستین کجا نشسته است؟

اما وقتی صحبت پول می شود شاید از خودتان بپرسید واقعا هزینه های برگزاری چنین مراسمی از کجا می آید. در بخشی از مراسم الن دی جنرس تصمیم گرفت که با هنرمندان حاضر در مراسم امسال یک سلفی بیندازد. سلفی هنوز معادل فارسی ندارد و به عکس هایی گفته می شود که یکی از اعضای درون کادر، خود دوربین را به دست دارد. او از بردلی کوپر خواست این عکس را بیندازد و پیش بینی کرد که رکورد توییتر شکسته خواهد شد و سرور های این شبکه اجتماعی به مشکل برخواهند خورد. پیش بینی او اتفاقا درست از آب در آمد. در این تصویر چهره هایی مثل جنیفر لاورنس، برد پیت، مریل استریپ، بردلی کوپر، جولیا رابرتز، کوین اسپیسی و... حضور دارند. این عکس بیش از یک میلیون بار پسندیده شده و بیش از سه میلیون و دویست هزار نفر هم آن را ری توییت کرده اند تا رکورد توییتر جا به جا شود.رکورد قبل متعلق به باراک اوباما بود. الن زیر تصویرش با ستاره ها نوشته «اگر دست بردلی کوپر بلندتر بود...».

اسپانسر این تصویر شرکت سامسونگ بود. این برنامه هر ساله به طور میانگین سی وپنج میلیون بیننده دارد و تبلیغ در آن اگرچه گران است ولی بسیار سودمند می باشد. امسال نرخ سی ثانیه تبلیغ در میانه اسکار ۱.۹ میلیون دلار بود و فقط شرکت هایی مثل پپسی، اسنیکرز، لیپتون، داو، امریکن اکسپرس، جنرال موتورز، سامسونگ، جی سی پنی، مک دونالدز می توانستند از پس هزینه های آن بر آیند. مبلغ سی ثانیه تبلیغ در اسکار امسال فعلا یکی از رکورد دار ترین مبالغ برای تبلیغات است.

رکوردهایی که که البته در خود مراسم هم به وجود آمدند. آلفونسو کوارون پس از بردن جایزه اسکار بهترین کارگردانی تبدیل به نخستین مکزیکی و نخستین فرد از آمریکای لاتین شد که این جایزه را از آن خودش کرده است.

پائولو سورنتینو هم با دریافت جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی زبان توانست اسکار را پس از ۱۵ سال بار دیگر به ایتالیا ببرد.

امسال بین فیلم ها همان طور که گفته شد، «جاذبه» با ۷ تندیس اسکار بهترین فیلم شد و رکورد جایزه امسال را در دست گرفت. «۱۲ سال بردگی» و «باشگاه خریداران دالاس» با سه جایزه، با اختلاف نسبت به «جاذبه» در رتبه دوم قرار گرفتند. «یخ زده» انیمیشن جدید دیزنی دو نامزدی اسکارش را برد تا مشترکا با «گتسبی بزرگ» در رتبه بعدی قرار بگیرد. بقیه فیلم ها هم که با یک جایزه مراسم را ترک کردند «۲۰ قدم تا ستاره شدن، جاسمین غمگین، زیبایی بزرگ، هلیم، او، آقای هابلو و بانوی درون عدد ۶» هستند. این ارقام به تفکیک استودیو هم به شرح زیر است:

برادران وارنر ۱۰ جایزه

فاکس قرن بیستم ۳ جایزه

یونیورسال ۳ جایزه

دیزنی ۲ جایزه

جانوس فیلم، ام اند ام فیلم، کمپانی وینستین، پرمیوم فیلمز و سونی ۱ جایزه


گزارشی از تاک شوی الن بعد از اسکار

$
0
0

الن دی جنرس مجری هشتاد و ششمین دوره مراسم اسکار صبح مراسم برنامه زنده اش را به روی آنتن برد که این برنامه جذاب آبستن اتفاقات جالبی بود. لوپیتا نینوگو، جرد لتو، کیت بلانشیت و ادگار پسر پیتزا فروش اسکار مهم ترین مهمانان این برنامه بودند. به همین مناسبت ستون جدید وبلاگ که به مهم ترین تاک شو های جهان خواهد پرداخت را افتتاح می کنیم. این ستون جدید را «کافه پردیس» نام گذاری می کنیم. در نخستین مطلب از این ستون هیجان انگیز گزارشی از برنامه جالب بعد از اسکار الن دی جنرس را به همراه تصاویری از این برنامه در ادامه مطلب مشاهده فرمایید.

به محض این که الن دی جنرس وارد استودیوی برنامه اش شد با تشویق ممتد هوادارانش رو به رو شد. او که پس از اجرای موفق اسکار بسیار خسته به نظر می رسید در اظهارات جالبی عنوان کرد که ممکن است از فرط خستگی هر لحظه خوابش ببرد. شاید هم تا حالا خوابش برده و این ها همه رویاهای زیبایی هستند که او می بیند. او به شوخی مخاطبان حاظر در استودیوی برنامه اش را به سکوت دعوت کرد و گفت فکر می کند بهتر است کمی از نور استودیو کاسته شود. سپس اعلام کرد که جرد لتو، لوپیتا نیونگو و کیت بلانشیت سه تن از برندگان جایزه اسکار به همراه ادگار، پسر پیتزا فروش حاضر در مراسم اسکار امسال میهمانان او در این برنامه هستند.

لوپیتا نینوگو نخستین مهمان الن دی جنرس بود. بازیگر سیه چرده کنیایی که موفق شد اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل زن را از آن خودش کند در این برنامه از برادرش صحبت کرد که در سلفی معروف اسکار جلوتر از آنجلینا جولی و برد پیت قرار گرفته و تا به حال در سطح جهان به شهرتی بسیار بالا رسیده است. لوپیتا همین طور پیشنهاد تاسیس کلوپی برای برندگان اسکار را داد که در این کلوپ به آنها یاد داده شود که با اسکارشان چه کنند! الن به مناسبت تولد لوپیتا نیونگو به او یک تل هدیه داد.

اما مهمان بعدی الن هم یک خانم بود. کیت بلانشیت که موفق شد برای دومین بار جایزه اسکار را از آن خودش کند به نخستین تبعه استرالیا تبدیل شد که موفق به دریافت دو جایزه اسکار شده است. او هم با خستگی مفرط ناشی از مراسم شب گذشته وارد استودیو شد. الن از او پرسید که بین قرص ادویل، آب، آب پرتغال، موز، قهوه و... کدام را ترجیح می دهد تا راحت تر باشد؟ پاسخ کیت بلانشیت اما «پتو» بود. پتویی برای وی آوردند تا او بتواند آن را روی خودش بکشد.

کیت بلانشیت همین طور عنوان کرد که قبل از بردن جایزه به شدت استرس داشته و فقط به این موضوع فکر می کرده که اگر اسکار را نبرد چگونه می تواند یکی بدزدد!!! سپس در حرکتی جالب توجه اسکارش را به مردم داد تا آنها هم برای یک بار بتوانند این تندیس طلایی را لمس کنند. این اتفاق با تشویق شدید حاظران در سالن مواجه شد. کیت بلانشیت همین طور گفت که هنگامی که الن با پیتزا سراغ مهمانان مراسم آمده بود او از فرط گرسنگی به بوفه دالبی تیاتر رفته بود تا چیزی بخورد. وقتی متوجه آمدن پیتزا می شود می خواهد برگردد اما مسئولان حفظ نظم اسکار اجازه ورود او در حین مراسم را نمی دهند! الن همین طور به کیت بلانشیت همه هدیه ای داد. یک تی شرت مشکی که با رنگ طلایی رویش نوشته شده بود "86 مین مراسم اسکار که الن دی جنرس مجری اش بود..." و پشت تی شرت هم با همان رنگ عبارت "و من بردم!" نقش بسته بود. آخرین نفری که اسکار کیت بلانشیت به دستش رسید مادر الن دی جنرس بود که به خاطر این موضوع از بازیگر برنده جایزه بهترین بازیگر نقش اول زن تشکر کرد.

مهمان سوم برنامه الن دی جنرس برنده جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل مرد بود: جرد لتو. ابتدا با او در مورد سلفی مشهور اسکار شوخی شد و این که فقط یک چشم او در تصویر هست. این بازیگر سرشناس هم گفت که می خواسته در این رکورد بزرگ سهم کوچکی داشته باشد. او همین طور به واقعه ای اشاره کرد که به ادعای خودش فقط او می دانسته. در هنگامی که الن به میهمانان ردیف A اسکار پیتزا تعارف می کرده هریسون فورد یک برش از او می گیرد او که خیلی گرسنه بوده بلافاصله لقمه بزرگی از آن را می خورد اما بقیه پیتزا روی پیراهن و کت او می ریزد. جرد لتو اما می گوید که او پیتزایش را مثل یک پسر خوب به مادرش تعارف کرده است. 

(جرد لتو اشاره می کند که چطور پیتزا روی پیراهن هریسون فورد ریخته است!)

 

اما بی شک جالب ترین قسمت برنامه الن صحبت های او با ادگار پسر پیتزا فروشی بود که شب گذشته برای مراسم اسکار پیتزا آورده بود. ادگار گفت که فکر می کرده دارد برای گروهی از نویسنده ها پیتزا می برد اما بعد الن آمده و او وسط مراسم اسکار بوده است. او هم چنین گفت که خیلی حس خوبی داشته که به بازیگر مورد علاقه اش جولیا رابرتز پیتزا تعارف کرده است. در نهایت الن دی جنرس هم انعامی را که برای او در مراسم اسکار جمع کرده بود را به وی داد. یک انعام شش صد دلاری که با چهارصد دلاری که الن به وی داد به یک انعام 1000 دلاری تبدیل شد!

الن پیتزا فروشی ادگار و برادرش را پیتزا فروشی رسمی برنامه الن دی جنرس معرفی کرد و در نهایت حاظران در برنامه اش را با همان پیتزای اسکار میمهان کرد.

در میانه برنامه اتفاق بسیار جالب و هیجان انگیزی هم رخ داد. الن دی جنرس اعلام کرد که سامسونگ به ازای هر یک بار ری توییت سلفی معروف اسکار، یک دلار به یک موسسه خیریه که توسط الن دی جنرس انتخاب شده می دهد که تا کنون بیش از سه میلیون دلار برای این موسسه جمع آوری شده است. او همین طور به هر کدام از حاظران در برنامه اش یک گوشی سامسونگ گلکسی نوت 3 هدیه داد!!!

از همان مدلی که عکس اسکار را به وسیله اش انداخته بود. حاظران در برنامه که دیگر در حال غش کردن بودند مطمئنا برنامه روز سوم مارچ الن دی جنرس را هیچ گاه فراموش نخواهند کرد.

یادداشتی کوتاه بر "ارنست و سلستین" یکی از انیمیشن های نامزد اسکار 86

$
0
0

کارگردان: استفان آبیئر، وینسنت پاتار، بنیامین رنر

نویسنده: دنیل پناک بر پایه نوشته های گابریل وینسنت

صداگذاران نسخه فرانسوی: لمبرت ویلسون و پائولین برانر

امتیاز از پردیس سینمایی 5.5 از 7

ژانر: انیمیشن کمدی

خلاصه داستان: در دنیایی که موش ها باید از خرس ها بترسند، یک موش کوچک و یک خرس بزرگ با هم دوست می شوند... .

هر از چندی انیمیشنی در جهان ساخته می شود که ثابت می کند فقط پیکسار نیست که می تواند انیمیشن های خارق العاده بسازد. با بودجه و تکنولوژی پایین، بدون حضور ستارگان، حتی بدون حضور شخصیت های رنگارنگ و سه بعدی باز هم می توان انیمیشنی ساخت که تحسین دنیا را بر انگیزد. "ارنست و سلستین" دقیقا یکی از همین شاهکار ها بود. فرانسوی ها ادعای آوانگاردیسم را دارند و خصوصا سینمای موج نوی این کشور طلایه دار هنر آوانگارد است. به واقع می توان گفت "ارنست و سلستین" به واسطه ویژگی "خرق عادت" ی که در خود دارد می تواند در دسته هنر آوانگارد قرار گیرد. شاید دیگر کمتر استودیویی را بیابید که به دنبال خلق ابتکار در ساخت انیمیشن های دو بعدی باشد. در فرانسه اما هنوز می توان این ابتکارات را یافت. "ارنست و سلستین" تلاش جسورانه ای برای خلق یک اثر جدید است.

در سینمای نوین و امروزی جهان شیوه روایت، فیلمبرداری، تدوین و به طور کل هر چیزی باید در خدمت شخصیت های شما و شخصیت پردازی شما باشد. وقتی در "ممنتو"، کریستوفر نولان تصمیم می گیرد تا روایت غیر خطی را تجربه کند همه در خدمت شکل گیری شخصیت "لئونارد شلبی" است. مخاطب باید با شخصیتی که حافظه کوتاه مدتش را از دست داده همذات پنداری کند. حالا در مقیاس بزرگ تر ببینید اگر تدوین، فیلمبرداری، دکوپاژ و... همگی در خدمت شخصیت باشند چقدر شخصیت ها واقعی تر از آب در می آیند. چقدر به در آمدن ابعاد شخصیتی کمک می شود. رعایت این موضوع در انیمیشن ها اگرچه واجب تر است اما کمتر رخ می دهد. کاراکتر "سلستین" در این انیمیشن یک موش کوچک و یتیم است که در یک نوانخانه زندگی می کند. او به نقاشی هایش دل خوش است و حتی برای کار هم که می رود، دفتر نقاشی و مدادش را هم با خود می برد. نوع تصویرگری و طراحی این انیمیشن هم دقیقا در همین راستا است. گویی که تصاویر نقاشی های آبرنگی موش کوچولوی قصه ما که روی کاغذ های کاهی کشیده به حرکت در آمده اند. افکت های تصویری و تدوین خوبی هم با این طراحی ها در هم آمیخته شده تا از این نظر با یک اثر در کلاس جهانی مواجه باشیم.

داستان کودکانه "ارنست و سلستین" پیچیدگی خاصی ندارد. شاید این موضوع می توانست در برابر آثار پر جزئیات هالیوودی در مجموع به ضررش هم تمام شود اما هوشمندانه، با یک زمان بندی مناسب، شخصیت پردازی جالب، عدم گرفتار شدن در دام حاشیه های یک پروژه هالیوودی و کارگردانی دقیق به نقطه قوت ساخته جدید استودیو کانال فرانسه تبدیل شده است. جمیع این موارد باعث شده تا این انیمیشن به جز نامزدی در اسکار برای رشته بهترین انیمیشن، نامزد شش جایزه "انی"( بزرگ ترین جایزه تخصصی انیمیشن) شود. در شصت و پنجمین دور جشنواره بین المللی فیلم کن هم در یکی از بخش های جنبی روی پرده رفت و نامزد سه جایزه شد که یکی از آنها را از آن خود کرد. این انیمیشن همین طور در سال جاری بهترین انیمیشن سال کشور فرانسه شد و جایزه سزار را به دست سازندگانش داد. البته لیست نامزدی ها و جوایز "ارنست و سلستین" به همین جا ختم نمی شود. حضور در جشنواره های کشورهای منطقه از جمله جشنواره بین المللی فیلم دبی و برگزیده شدن به عنوان فیلم منتخب تماشاگران هم از جمله افتخارات دیگر این فیلم است.  

 

  

به مناسبت هفتاد و پنجمین تولد بتمن

$
0
0

دی سی تولد بتمن را جشن گرفت

خبرگزاری تسنیم: کمپانی دی سی کمیکس تولد هفتاد و پنج سالگی ابر قهرمان خود را جشن گرفت. 

این مطلب به نقل از تسنیم در کافه سینما هم کار شده است.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، دی سی کمیکس که سال گذشته هفتاد و پنجمین سالگرد تولد سوپرمن را جشن گرفته بود، تولد هفتاد و پنج سالگی ابر قهرمان مشهور خود، بتمن را هم جشن گرفت. آنها به همین مناسبت از انیمیشن کوتاهی ساخته بروس تیم رونمایی کردند. این انیمیشن حال و هوای فیلم ها و انیمیشن های کلاسیکی را زنده می کند که از روی داستان های شوالیه تاریک شهر گاتهام ساخته شده است. سیاه و سفید، مثل کمیک بوک های قدیمی با حضور بتمن و هوگو استرنج. این انیمیشن که قرار است یک قسمت کوتاه دوم هم داشته باشد از شبکه کارتون نتوورک پخش شده و در فضای مجازی هم روی شبکه دی سی در وبسایت یوتیوب قرار دارد. قسمت دوم این انیمیشن کوتاه هم در همین ماه منتشر خواهد شد ولی تاریخ دقیقی برای آن اعلام نشده است.

در این هفتاد و پنج سال اقتباس های سینمایی یا تلویزیونی زیادی از بتمن انجام شده که شاید این انیمیشن 3-4 دقیقه ای در برابر آنها هیچ باشد. در دهه 1940 و به طور دقیق تر در سال 1943 نخستین سریال از روی کمیک بوک های بتمن ساخته شد. این سریال که 15 قسمت بیشتر نداشت تولیدی کلمبیا پیکچرز است و در آن لوییز ویلسون نقش بروس وین/ بتمن را بر عهده داشت. در آن اقتباس، بر خلاف اقتباس های سال های اخیر کاراکتر رابین هم با بازی داگلاس کرفت حضور داشت.
سال 1949 سریال دیگری به نام بتمن و رابین ساخته شد. آن سریال هم 15 قسمت بیشتر نبود و باز هم ساخته کلمبیا پیکچرز بود. در این سریال رابرت لوری نقش بتمن را بر عهده داشت و جانی دانکن عهده دار نقش رابین بود. دهه 50 دوره افول بتمن بود و تقریبا هیچ اثر سینمایی یا تلویزیونی از این کاراکتر ساخته نشد. سال 1966 برای نخستین بار بتمن روی پرده سینماها رفت. لزلی اچ. مارتینسون کارگردان این فیلم بود و آدام وست نقش اصلی را بر عهده داشت. این فیلم همین طور نخستین تصویر سینمایی از «رابین»، «کت وومن( زن گربه ای)»، «جوکر»، «پنگوئن»، «ریدلر»،« کمیسر گوردون» و «آلفرد پنی وورث» را هم در مقابل دیدگان علاقه مندان به کمیک های بتمن شکل داد.

سال 1989 تا 1997 دوره ای بود که تیم برتون و جوئل شوماخر سعی کردند فیلم های سینمایی دیگری بسازند. فیلم های برتون سیاه و فیلم های شوماخر رنگی بودند. سال 1989 بتمن به کارگردانی تیم برتون ساخته شد. دراین فیلم مایکل کیتون نقش بتمن را به عهده گرفت تا آرام آرام روند ورود سوپر استار های هالیوود به پروژه های کمیک بوکی آغاز شود. جک نیکلسون را شاید بتوان نخستین بازیگر اسکار برده ای دانست که در فیلم های بتمن حضور پیدا کرده. او که در سال 1975 و 1983 دوبار جایزه اسکار را برده بود تا قبل از بازی در بتمن هفت بار هم نامزد اسکار شده که دستش از جایزه کوتاه مانده بود. او تا قبل از هیث لجر ماندگار ترین تصویر سینمایی جوکر را ساخته بود. گفته می شود دستمزد نهایی نیکلسون برای بازی در این فیلم 50 میلیون دلار بوده و این درحالی است که کل بودجه ای که برادران وارنر برای این فیلم در نظر گرفته بود چیزی بین 30 تا 48 میلیون دلار بود. فروش بیش از 400 میلیون دلاری فیلم به همراه نامزدی در بخش بهترین کارگردانی هنری دستاوردهایی بودند که تا به حال یک فیلم کمیک بوکی آنها را تجربه نکرده بود. همه این دلایل باعث شد تا برادران وارنر به فکر دنباله ای برای آن بیفتند. قرار نبود برتون دوباره بتمن بسازد. اما اتفاقاتی افتاد که باعث شد در سال 1992 این کارگردان اهل بربنک یک بار دیگر روی صندلی کارگردانی بتمن بنشیند. این بار با «بتمن باز می‌گردد». فیلمی که در آن علاوه بر کیتون از حضور میشل فایفر( در نقش زن گربه ای) و دنی دویتو( در نقش پنگوئن) هم سود می برد. فیلم دوم تیم برتون دیگر یک کار کودک نبود و از آنجایی که حتی برای کودکان نا مناسب ارزیابی شد رستوران های زنجیره ای مک دونالدز مجبور شد تا دیگر با غذای کودکش عروسک های این فیلم را هدیه ندهد. اتفاقاتی شبیه به این باعث شد تا فروش «بتمن باز می گردد» کمتر از آن چیزی شود که برادران وارنر توقع داشت و به همین دلیل با وجود فروش نسبتا مناسب، جوئل شوماخر برای قسمت بعدی بتمن انتخاب شد تا نگاه جدید وی باعث احیای گیشه بتمن شود. با این حال تیم برتون وظیفه تهیه فیلم جدید را بر عهده گرفت. بتمن برای همیشه با تعداد زیادی از هنرپیشه های مطرح آمریکایی ساخته و بتمن بار دیگر تبدیل به یک فیلم عامه پسند شد. در «بتمن برای همیشه» وال کیلمر نقش بتمن را بر عهده گرفت و تامی لی جونز( هاروی دنت/ دو چهره)، جیم کری( ریدلر)، نیکول کیدمن و کریس او دانل نقش های دیگر را بر عهده گرفتند.  بی شک اما مهم ترین فیلم بتمنی که توسط جوئل شوماخر کارگردانی شده «بتمن و رابین» می باشد. البته نه از جهت خوب بودن. بلکه از جهت بد بودن. این فیلم با اقتدار یکی از بدترین فیلم های کمیک بوکی تاریخ سینما است و یک شکست کامل برای جرج کلونی، آرنولد شوراتزنگر، کریس او دانل و اما ترومن محسوب می شود تا «بتمن و رابین» تاریک ترین نقطه در کارنامه های کاری عموما درخشانشان باشد. بودجه این فیلم 125 میلیون دلار بود و 15 میلیون دلار هم صرف بازاریابی و تبلیغات این فیلم شد که منجر به فروش بیش از 238 میلیون دلاری این فیلم شد. بعد ها این فیلم در کنار فیلم «روز و شب» بدترین فیلم های سال 1997 شناخته شدند و در لیست 10 فیلم بد دهه قرار گرفتند. اتفاقی که البته یک بار دیگر هم برای دی سی افتاده و در سال 2004 فیلم «کت وومن» با بازی هاله بری یکی از بدترین فیلم های سال 2004 لقب گرفت. بتمن و رابین از متاکریتیک فقط 28 امتیاز گرفته و در نظر سنجی نشریه معتبر امپایر عنوان بدترین فیلم تاریخ سینما را از آن خودش کرده است. در سال 2005 ویدیویی همراه دی وی دی این فیلم منتشر شد که در آن جوئل شوماخر از هواداران بتمن به این خاطر که نا امیدشان کرده عذر خواهی می کند.  در سال 1998 این فیلم از مجموع 12 بخش جوایز سالانه تمشک طلایی که هرسال به بدترین های سینما اهدا می شود نامزد 10 جایزه شد و 1 جایزه را از آن خود کرد.

اما کابوس هواداران بتمن در سال 2005 تمام شد. سالی که یک کارگردان جوان و نه چندان مشهور میان تماشاگران عام، وظیفه ساخت «بتمن آغاز می کند» را بر عهده گرفت. هر کس این جوان را می شناخت می دانست که او به خاطر دومین فیلم بلند سینماییش نامزد اسکار بهترین فیلمنامه شده است. کریستوفر نولان آن زمان هنوز به شهرت الآن نرسیده بود. از کریستین بیل دعوت کرد که بازی در نقش بتمن را بپذیرد. بعدها معلوم شد که ابتدا این نقش را به لئوناردو دی کاپریو پیشنهاد کرده بود که او آن را با هوشمندی نپذیرفته بود. لیام نیسن نقش راس الغول را بر عهده گرفت و سلین مرفی برای نقش مترسک انتخاب شد. کیتی هولمز هم به «بتمن آغاز می کند» اضافه شد تا در نهایت نخستین قسمت از تریلوژی «شوالیه تاریک» نولان در گیشه 372 میلیون دلار بفروشد. نامزد یک جایزه اسکار و سه جایزه بفتا شد، عنوان 81 مین فیلم برتر تاریخ سینما را از میان 500 فیلم انتخابی مجله امپایر از آن خود کرد و با رای کاربران وبسایت IMDb وارد فهرست 205 فیلم برتر تاریخ شد. نولان اما بعد از بتمن، روند صعودی خودش را با «پرستیژ» ادامه داد و دوباره به بتمن رسید. این بار «شوالیه تاریکی». کریستین بیل، بتمن ماند و هیث لجر برای نقش جوکر انتخاب شد و نقش هروی دنت هم به آرون اکارت رسید. در سال 2008 این فیلم توجه زیادی را به خود جلب کرد. ابتدا با فروش بیش از 1 میلیارد دلاری اش به عنوان هجدهمین فیلم پر فروش تاریخ معرفی شد. نامزد هشت جایزه اسکار شد و دو جایزه اسکار را از آن خود کرد تا به نخستین بتمنی تبدیل شود که توانسته جایزه اسکار را به نام خودش ثبت کند. هیث لجرفقید که برای نقش جوکر اسکار را از آن خودش کرد، چندی قبل تر از آن گولدن گلوب را هم برده بود. آن سال آخرین دوره ای بود که نامزدهای بهترین فیلم سال هم 5 فیلم بیشتر نبودند. عده ای معتقدند تصمیم اعلام 10 نامزد برای بخش بهترین فیلم پس از آن رخ داد که اعضای آکادمی «شوالیه تاریکی» را در میان نامزدهای این بخش ندیدند. این فیلم هم در میان بهترین فیلم های تاریخ سینما و حتی در میان 10 فیلم برتر سایت IMDb قرار گرفت. نولان دوباره بین بتمن هایش فاصله انداخت. او این بار سراغ تلقین رفت و در نهایت با بازیگر محبوبش لئوناردو دی کاپریو همکاری کرد. فیلمش نامزد 8 جایزه اسکار شد و 4 جایزه را از آن خودش کرد. نامزد اسکار بهترین فیلم سال هم شد. مردم و منتقدان دیگر نولان را شناخته بودند. دیگر عادی شده بود که فیلمی به کارگردانی او وارد لیست بهترین های تاریخ سینما شود. اتفاقی که برای تلقین هم افتاد. سال 2012 آخرین قسمت سه گانه نولان ساخته شد. نولان عنوان کرد که دیگر بتمن نمی سازد و کریستین بیل هم عنوان کرد که دیگر در بتمنی که کارگردانش نولان نیست بازی نخواهد کرد. همین هم شد. نولان ساخت فیلم «بتمن در برابر سوپرمن» را رد کرد و کریستین بیل هم دستمزد 40 میلیون دلاری پیشنهاد شده برای بازی در این فیلم را نپذیرفت. فیلم سوم 1.08 میلیارد دلار فروخت اما در سالی که «آرگو» جایزه اسکار بهترین فیلم را از آن خودش کرد، نامزد هیچ جایزه ای نشد تا بسیاری از منتقدان دست های پشت پرده را دلیل این امر بدانند. فیلم جدید نولان باز هم وارد لیست بهترین های تاریخ سینما شد و تاکنون عنوان آخرین فیلم سینمایی بتمن را به دنبال خود یدک می کشد.

با این حال بن افلک برای بازی در نقش بتمن جدید انتخاب شده است. در فیلمی که عنوان رسمی ندارد و فعلا با نام «بتمن در برابر سوپرمن» شناخته می شود و کارگردان آن زک اسنایدر است. بعد از اعلام حضور بن افلک در این فیلم اعتراضات گسترده ای توسط هواداران شوالیه تاریکی شکل گرفت که حتی دامنه این اعتراضات به کاخ سفید هم کشید اما اتفاق خاصی نیفتاد. حالا همه منتظر سال 2015 هستند تا ببینند جانشین نولان و کریستین بیل چگونه از عهده نقش هایشان بر می آیند.
در تمامی این سال ها 21 اثر انیمیشنی هم با حضور بتمن ساخته شده است. شروع ساخت انیمیشن از روی بتمن سال 1993 بوده و این روند تا کنون هم ادامه داشته است. احتمالا مهم ترین این آثار هم انیمیشن دو قسمتی «شوالیه تاریکی باز می گردد» است که توسط فرانک میلر نوشته شده است.

هفته شلوغ الن دی جنرس

$
0
0

خبرگزاری تسنیم: الن دی جنرس مجری سرشناس اسکار گذشته، هفته شلوغی را در برنامه اش سپری کرد. ویولا دیویس، کیت مارا، جانی دپ، ربکا هال، پل بتانی، جیمی فاکس، اما استون و اندرو گارفیلد مهم ترین مهمانان او در هفته گذشته بودند.

این مطلب به نقل از تسنیم در کافه سینما هم کار شده است.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، روز چهارم آوریل جیمی فاکس، اما استون و اندرو گارفیلد بازیگران قسمت دوم «مرد عنکبوتی شگفت انگیز» میهمان الن دی جنرس بودند. به همین مناسبت ابتدای برنامه الن تعدادی از ابرقهرمانان عجیب کمیک بوک ها را به بییندگانش معرفی کرد که با خنده آنها همراه بود. سپس از میهمانان سرشناسش پذیرایی کرد. گفت و گوی او با مهمانش به شدت عامه پسندانه می نمود. آنها بیشتر وقت خود را به بازی و پاسخ به سوالات عجیب الن دی جنرس پرداختند. شاید جالب ترین قسمت این برنامه وقتی بود که جیمی فاکس در مورد ترسش از عنکبوت صحبت می کرد. پس از این که اما استون تایید کرد از عنکبوت می ترسد، جیمی فاکس در دفاع از او توضیح داد که خود او هم از این حشره وحشت دارد و دلیل وحشتش را هم دیدن سریالی قدیمی دانست. در حالی که این بازیگر برنده اسکار و سیه چرده در مورد این موضوع صحبت می کرد ناگهان فردی که لباس یک عنکبوت را به تن کرده بود از پشت سر به وی نزدیک شد و او را حسابی ترساند. چهار روز بعد، الن میزبان ویولا دیویس و کیت مارا بود. او برای معرفی ویولا دیویس گفت که وی برنده دو جایزه اسکار است! پس از اینکه خود دیویس آمد گفت که دوست دارد برنده دو جایزه اسکار بشود ولی فعلا این جایزه را ندارد. او همین طور از الن گله کرد که در مراسم اسکار به وی و همسرش پیتزا نداده و الن دی جنرس هم با کمک همان پیتزا فروش مراسم اسکار، کپون «پیتزای رایگان تا آخر عمر» را به ویولا دیویس و خانواده اش هدیه کرد. دیویس همین طور از بنیاد خیریه اش صحبت کرد که برای کودکان گرسنه تاسیس کرده است. وی از کودکی سختش گفت و این که هر کاری برای به دست آوردن غذا انجام داده است. از جست و جو کردن میان زباله ها گرفته تا دزدیدن غذا. او دلیل تاسیس این بنیاد را «کودکی خودش» عنوان کرد و این که وی کودکی سختی داشته و شب ها گرسنه می خوابیده و می خواهد از همه کودکان این تجربه را دور نگه دارد. در ادامه کیت مارا میهمان الن شد و در مورد پروژه های جدیدش و همکاری با جانی دپ سخن گفت.

شاید اما اوج شوخی های الن دی جنرس در هفته گذشته را بتوان در برنامه روز دهم آوریلش جست و جو کرد. اگرچه میزبانان او زویی دوشنل و فارل ویلیامز بودند اما آیتمی که وی از نمایشگاه نقاشی جرج بوش در برنامه اش پخش کرد باعث شد مخاطبان برنامه اش ایستاده به تشویق او بپردازند. اصل خبر این است که جرج دبلیو بوش، رئیس جمهور سابق آمریکا در هفته ای که گذشت نمایشگاه نقاشی خودش را در تگزاس برگزار کرد. در این نمایشگاه تابلوهای نقاشی رئیس جمهور سابق آمریکا از چهره سران کشور های جهان به نمایش در آمده که با حاشیه های گسترده ای هم همراه بوده است. الن دی جنرس این بار آقای رئیس جمهور سابق و نقاشی هایش را دست مایه شوخی قرار داد. او عنوان کرد که رئیس جمهور آمریکا به یکی از رهبران جهان علاقه ویژه ای داشته. به طوری که همه نقاشی های گالریش را در مورد او انجام داده است. سپس گزارشی از این نمایشگاه پخش شد که جرج بوش در مورد تابلوهایش صحبت می کند اما به جای تابلوهای چهره سران کشورهای جهان، تابلوهای مختلفی از چهره الن دی جنرس روی دیوارها قرار گرفته بود!

اوج برنامه های او در هفته گذشته هم قطعا مربوط می شود به حضور پل بتانی، ربکا هال و جانی دپ، بازیگران فیلم «برتری» ساخته والی فیستر. این فیلم که از هفته جاری اکران خودش را در آمریکای شمالی آغاز خواهد کرد توسط کریستوفر نولان و کمپانی فیلمسازی اش، ساینکوپی تهیه شده است. به همین مناسبت الن از بازیگران این فیلم دعوت کرده بود که به برنامه اش بیایند. ابتدا جانی دپ میهمان او بود. الن از او خواست که در مورد داستان فیلم توضیح دهد. جانی دپ صحبت های جالبی انجام داد. او گفت که فیلم در مورد دانشمندی است که ترور می شود. وقتی او در حال مردن است، همسرش که او هم دانشمند است هوشیاری وی را وارد فضای مجاری می کند. دپ در این مورد توضیح می دهد که شاید به نظر هر بیننده ای این موضوع خیلی علمی- تخیلی به نظر برسد اما جالب است بدانید که دانشمندان خیلی به این موضوع نزدیک شده اند و تا سی یا چهل سال آینده این اتفاق خواهد افتاد. از آنجایی که در برنامه الن نمی شود خیلی حرف جدی زد ولی می شود بدون توقف شوخی و بازی کرد، جانی دپ هم بعد از صحبت هایش در مورد آینده و پیشرفت علم به بازی «راست یا دروغ» پرداخت. جانی دپ همین طور در این برنامه در مورد 50 سالگی و رسیدن به این سن و همین طور ازدواج تازه اش با امبر هرد بازیگر نه چندان سرشناس هالیوودی صحبت کرد. سپس پل بتانی و ربکا هال هم به جمع اضافه شدند و با مجری برنامه به بحث و گفت و گو پرداختند. پایان بخش برنامه الن دی جنرس صحبت با دریک والتون بود.

نگاهی به لیست احتمالی کن 2014

$
0
0

خبرگزاری تسنیم: روز پنج شنبه لیست نهایی فیلم های بخش مسابقه جشنواره بین المللی فیلم کن مشخص خواهد شد. به همین مناسبت نگاهی انداخته ایم به شانس های اصلی حضور در این لیست.

این مطلب به نقل از تسنیم در کافه سینما هم کار شده است.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، روز پنج شنبه لیست نهایی فیلم های بخش مسابقه جشنواره بین المللی فیلم کن مشخص خواهد شد. به همین مناسبت نگاهی انداخته ایم به شانس های اصلی حضور در این لیست. از بین بیش از 1800 فیلمی که به طور میانگین سالانه برای جشنواره کن فرستاده می شود، مسئولان برگزاری فقط 20 عنوان را انتخاب می کنند. فقط بیست فیلم می توانند لوگوی جشنواره کن را در اکران عمومی روی پوستر خود بزنند و از این میان فقط یک پوستر نشان طلایی کن 2014 را روی مواد تبلیغی خود درج خواهد کرد.

جشنواره بین المللی فیلم کن جشن سینمای روشنفکری جهان است که البته در سال های اخیر رابطه خوبی با مراسم اسکار داشته است. هر چند که در مجموع این دو مراسم در واقع رقیب یکدیگر هستند. یکی سردمدار سینمای روشنفکری و دیگری طلایه دار سینمای تجاری است.

چهره هایی نظیر ریان گوسلینگ، وودی آلن، کن لوچ، مریل استریپ، جرارد دوپاردیو، رابرت پتینسون و ژان لوک گدار تنها چند تن از مهم ترین چهره هایی هستند که روی فرش قرمز جشنواره کن امسال قدم خواهند گذاشت.

 کن لوچ امسال می تواند با فیلم «سالن جیمی» شانس خودش را برای کسب یک نخل طلای دیگر امتحان کند. کارگردان «در جست و جوی اریک» که در جشنواره شصت و پنجم با فیلم «سهم فرشتگان» آخرین حضورش در جشنواره کن را داشته در سال 2006 و با فیلم «بادی که کشتزار جو را تکان می دهد» موفق شد نخل طلا را از آن خودش کند. این جایزه تا کنون آخرین نخل طلایی بوده که برای یک فیلم بریتانیایی به دست آمده است. کن لوچ که سال 2007 جزو هنرمندانی که خواستار بایکوت فرهنگی اسرائیل شده بود، سال 2014 را با یک خرس طلای افتخاری از جشنواره فیلم برلین آغاز کرده و امیدوار است بتواند یک نخل طلای دیگر را هم کنار خرس طلایی اش در ویترین افتخاراتش قرار دهد.

ریان گوسلینگ که او را با بازی در شماری از مهم ترین فیلم های هالیوودی می شناسیم، امسال نخستین تجربه کارگردانی اش را داشته است. بازیگر «نیمه ماه مارس» آخرین بار سال گذشته و پس از موفقیت های «درایو» یک بار دیگر با فیلمی از نیکلاس ویندینگ رفن در کن حاضر بود. او اما این بار نتوانست خاطرات خوبش از فیلم قبل را با «فقط خدا می بخشد» تکرار کند. او در کن تا به حال به افتخاری نرسیده و شاید مهم ترین افتخارش به سال 2012 بازگردد که نامزد دو جایزه گولدن گلوب شد.  «چگونه یک هیولا بگیریم؟» نام نخستین فیلمی است که ریان گوسلینگ را در مقام کارگردان دارد.

اما امسال بازیگران دیگری را هم در قامت کارگردان خواهیم دید. تامی لی جونز بازیگر برنده اسکار آمریکایی هم یکی دیگر از بازیگرانی است که امسال با کارگردانی یک وسترن ممکن است به لیست شرکت کنندگان در بخش رقابتی جشنواره کن شصت و هفتم برسد. فیلم تازه او «The Homesman» نام دارد که با بازی خودش، هیلاری سوانک و مریل استریپ ساخته شده و تهیه کننده آن هم لوک بسون است.

یکی دیگر از فیلم هایی که به نظر می رسد شانس بالایی برای حضور در لیست نهایی کن دارد، «نقشه راه ستاره ها» است. فیلمی از دیوید کراننبرگ که سال 2012 با «کاسموپولیس» در جشنواره کن حاضر شده بود. او که در آن فیلم همکاری با رابرت پتینسون را تجربه کرد، از این بازیگر جوان بار دیگر برای فیلم جدیدش هم دعوت به عمل آورده. به جز پتینسون، جان کیوزاک، جولین مور و میا واسیکوفسکا مهم ترین بازیگر ساخته جدید کارگردان «سابقه خشونت» هستند.

ژان پیر و لوک داردن، کارگردانان بلژیکی سال 2011 با «کودکی با دوچرخه» در جشنواره کن حاضر بودند. سالی که جایزه گرند پریکس این جشنواره را از آن خود کردند و کنار دو نخل طلایی گذاشتند که سال های 1999 و 2005 با فیلم های «رزتا» و «کودک» از این جشنواره گرفته بودند. آنها امسال می توانند با «دو روز، یک شب» در کن 67 حاضر باشند. فیلمی با بازی ماریون کوتیار که می تواند از امیدهای کسب جایزه بازیگری هم باشد.

«ابرهای سیلز ماریا» نام فیلمی فرانسوی به کارگردانی الیویر آسایاس است که می تواند در بخش رقابتی جشنواره امسال حاضر باشد. ژولیت بینوش و کریستین استوارت مهم ترین بازیگران این فیلم هستند. از بین «A Pigeon Sat  on a Branch Reflecting on Existence» ساخته روی اندرسون از سوئد، «رستگاری» ساخته کریستین لورینگ از دانمارک و «سرنا» اثر سوزان بیر که با بازی بردلی کوپر و جنیفر لاورنس ساخته شده هم یک فیلم می تواند نماینده اسکاندیناوی در جشنواره بین المللی فیلم کن باشد. خدا را چه دیدید؟! شاید هر سه هم به بخش رقابتی رسیدند!

سال 1985 آندره تشینه موفق شد جایزه بهترین کارگردانی را از جشنواره کن دریافت کند. سال 2003 تبدیل به آخرین حضور وی در جشنواره فیلم کن شد و حالا او می تواند دوباره با فیلم «L’Homme que l’on Aimait Trop» به این مراسم بازگردد.

عبدالرحمن سیسوکو از موریتانی با «اندوه پرندگان»، الخاندرو گونزالز ایناریتو با فیلم «بردمن» و فاتح آکین از آلمان با فیلم «برش» دیگر کسانی هستند که شانس حضور در این فستیوال سالانه را دارند.

آسیا در سالی که سینمای کشورمان عملا نمی تواند نماینده قدرت مندی داشته باشد امیدش به فیلمسازان شرقی اش است. اگرچه آخرین باری که یک فیلمساز ایرانی در بخش رقابتی جشنواره کن حاضر شده همین سال گذشته بود که اصغر فرهادی با «گذشته» روی فرش قرمز این جشنواره راه رفت اما آخرین فیلمی که نام ایران را به عنوان کشور سازنده یدک می کشید «پنج عصر» سمیرا مخملباف است که سال 2003 در این جشنواره حاضر شد که تازه آن هم محصول مشترک ایران و فرانسه است. آخرین فیلم تماما ایرانی شرکت کننده در بخش رقابتی جشنواره کن «ده» ساخته عباس کیارستمی است که سال 2002 به کن رفته بود. فیلمی از فیلمسازی که تا کنون اولین و آخرین نخل طلای کشورمان را با فیلم «طعم گیلاس» در سال 1997 برایمان به ارمغان آورد. «کواکی» از تتسویا ناکاشیما، «قبیله توکیو» از سونو سیون، «Still The Water» از ناومی کواسه و «داستان یک قطع کننده بامبو» از ایسائو تاکاهاتا شانس های اصلی حضور در لیست نهایی جشنواره کن از آسیا هستند. اگرچه نمی شود «رز جذاب» ساخته اریک خو از سنگاپور، «بازگشت به خانه» اثر ژانگ ییمو از چین، «قاتل» هو هسیائو هسین از تایوان و «گورستان پادشاهان» ساخته آپیچاتپونگ ویرسثاکول از تایلند را هم نادیده گرفت.

اما اگر بخواهیم لیستمان را با نام های بزرگ ببندیم باید از جدیدترین فیلم وودی آلن یاد کنیم. آلن که جدیدا سالی یک فیلم را می سازد بعد از موفقیت «جاسمین غمگین» در فصل جوایز گذشته سراغ «جادو در نور ماه» رفته است. یک کمدی دیگر با حضور کالین فرث و اما استون. فیلمی که اتفاقا در شهر نیس هم فیلمبرداری شده که با ماشین تنها چند دقیقه با کن فاصله دارد و اگر مسافر کن هستید، بهترین مسیر این است که در فرودگاه این شهر پیاده شوید. کنی ها هم نشان داده اند که توجه خاصی به فیلم هایی که لوکیشنشان فرانسه است دارند. البته که تعجبی هم ندارد. این فیلم را بگذارید در کنار یک فیلم آمریکایی دیگر: «به نیویورک خوش آمدید» به کارگردانی آبل فررا که در آن جرارد دوپاردیو بازیگر نقش دومینیک استروس کان، رئیس فرانسوی سابق بانک جهانی است.

اما در میان لیست فیلم هایی که ممکن است به جشنواره کن برسند نام های بزرگی هستند که ممکن است وارد بخش رقابتی شوند و ممکن است در بخش خارج از مسابقه جشنواره اکران شوند. در میان این نام ها فیلم «چشمان بزرگ» ساخته جدید تیم برتون با حضور کریستوف والتز و امی آدامز شاید مهم ترین باشد. فیلمی که از الان گفته می شود یکی از شانس های اصلی فصل جوایز پایان سال خواهد بود و احتمال دارد که حتی در بخش بهترین فیلم نامزد اسکار شود. فیلم ضد ایرانی «گلاب» نخستین تجربه کارگردانی جان استوارت، «خواب زمستانی» از نوری بیگله چیلان، «شوالیه جام ها» از ترنس مالیک با بازی کریستین بیل، «معاون ذاتی» از پل توماس اندرسون و «فاکس کجر» از بنت میلر دیگر فیلم های این فهرست هستند. 

برای اولین بار در میان پایگاه های فارسی زبان- تریلر جدید ترین فیلم کریس نولان

$
0
0

کارگردان سه گانه شوالیه تاریکی و تلقین در جدیدترین پروژه اش فیلم «در میان ستارگان» را کارگردانی می کند. پس از هفتم نوامبر گذشته که تیزری از این فیلم منتشر شد، این نخستین تصاویری است که فیلم جدید کریستوفر نولان را معرفی می کند و دقایقی قبل توسط برادران وارنر منتشر شد.

در میان ستارگان هفتم نوامبر امسال، مقارن با فصل جوایز در سینماها به صورت گسترده اکران خواهد شد.

برای مشاهده این تریلر به اینجارا کلیک کنید...

سر انجام...

$
0
0

بعد از مدت ها بی خبری و آپ نکردن وبلاگ خوشحالم که به اطلاع شما مخاطبان عزیزم برسانم نخستین شماره سری جدید مجله «نقد سینما»روی دکه آمد. این نخستین تجربه من در زمینه ماهنامه است و خوشحالم که در این کار کنار بزرگترهایی چون محمدرضا رضا پور، امیر ابیلی، مهدی فراهانی و البته مهدی انصاری نازنین در حال تجربه اندوزیم. صفحات اختصاصی حقیر به زودی خدمتتان معرفی خواهد شد و تمام مطالب بنده با ذکر منبع و بدون حذفیات روی وبلاگ هم قرار خواهد گرفت. 


نگاه از بیرون-1

$
0
0

یکی از صفحات ثابت ماهنامه «نقد سینما»، «نگاه از بیرون» است. ایده و نام این صفحه تا آنجایی که من اطلاع دارم از دوست خوبم، امیر ابیلی گرفته شده. این صفحات در واقع بخشی از مجله خبری ماهنامه است. گفتنی است که لحن این مطلب فانتزی طراحی شده تا بتواند با عموم مخاطبان ارتباط برقرار کند. لازم به ذکر است که اصل مطلب اولین بار در اردیبهشت نگاشته شد تا در خرداد به چاپ برسد. وقتی چاپ مجله در طول این ماه ها عقب افتاد، «نگاه از بیرون» هم بارها دچار تغییر شد. اما هنوز هستند بخش ها و خط هایی که بوی خرداد می دهند. از این بابت از شما عزیزان پوزش می طلبم.

شما می توانید متن کامل نخستین «نگاه از بیرون» ماهنامه نقد سینما را در ادامه مطلب مطالعه بفرمایید.

بخش رنگیکاملا از نسخه نهایی حذف شده است.

بسم الله الرحمن الرحیم
دو ماه گذشته، ماه های پر خبری برای سینمای ایران بود. از ماجراهای جشنواره کن بگیرید تا ریاست اصغر فرهادی در آسیا پاسیفیک. به همین مناسبت نگاهی انداختیم به مهم ترین خبرهای سینمای ایران که در رسانه های خارجی بازتاب پیدا کرده اند و از میان آنها، خبرهایی که کمتر در جراید و خبرگزاری های وطنی بازتاب داده شده، میهمان نگاه های شما هستند.
جمع آوری دیه در «خط ویژه» 

مالزی کشوری است که در جنوب چین قرار گرفته و کوالالامپور پایتخت آن است. جنوب غربی سیتی سنتر این شهر منطقه ای به نام «بنگسر» است. منطقه ای که میزبان مسلمانان، مسیحیان و هندو ها است. «مالزین اینسایدر» روزنامه آنلاینی است که دفتر مرکزیش در این ناحیه استقرار پیدا کرده. آنها که از قضا در حلقه اپوزیسیون کشورشان هم قرار دارند، دو ماه پیش سری به سینمای ایران زدند. خبر اکران خصوصی فیلم «خط ویژه» ساخته مصطفی کیایی به منظور جمع کردن دیه، حتی به مالزی هم رسید. این خبرگزاری که در سنگاپور هم طرفداران خاص خودش را دارد عنوان کرده که کیایی، هنرمندان و ورزشکاران کشورمان را کنارهم جمع کرده تا آنها با دیدن فیلم تازه اش مبلغ ۱۰۰ هزار دلار جمع کنند و پسری ۲۶ ساله را از زیر بار دیه آزاد کنند. مالزین اینسایدر همین طور ادعا می کند که این پسر ۲۶ ساله و دو تن از دوستانش در دعوایی خیابانی و منجر به مرگ شرکت داشته اند اما او کسی را نکشته است. از آنجایی که همراهانش دریک سانحه رانندگی کشته می شوند وی تنها کسی بوده که برای اهدای دیه به خانواده مقتول بافی می ماند. در نتیجه این پسر هفت سال گذشته را در زندان سپری کرده است. 
انجمن «ضد ایرانی سازان» زنده

بدون توقف به اروپا خواهیم رفت. اما ناچاریم از روی نقشه نگاهی به یکی از جنوبی ترین بخش های سرزمین های اشغالی بیندازیم. به زراهیا. یک موشاو(نوعی «مزرعه اشتراکی» کشاورزی در کشور اسرائیل است که در آن هر خانواده مزرعه و خانه خویش را در تملک دارد، ولی برخی از وسایل تولیدی روستا به طور اشتراکی در اختیار همه ساکنین موشاو قرار دارد.
) مذهبی در نزدیکی «کریات ملاخی». این روستا که سال ۱۹۵۰ در ۳۲ کیلومتری شمال شرقی غزه و در محل روستای سوافیر الشرقیه بنا شد، طبق سرشماری سال 2012 میلادی، جمعیتی معادل ۸۱۸ نفر دارد. ساکنین این روستا عمدتا ایرانیان مهاجر هستند که در کنار عده ای از مهاجرین آفریقایی که بیشتر مراکشی اند زندگی می کنند. نام این موشاو، از نام «سرایا» برداشته شده که به عقیده یهودیان، پدر عزرا (یکی از پیامبران بنی اسرائیل. بعضی از صاحب نظران وی را همان عزیر می دانند) است. زراهیا از آن جهت خبرساز شده که محل فیلمبرداری نخستین فیلم فارسی زبان اسرائیل است. این فیلم «بابا جون» نام دارد و داستان سه نسل از یک خانواده یهودی ایرانی است که در مزرعه ای زندگی می کنند. تیم سازنده این کار همگی اصلیتی ایرانی دارند. از یووال دلشاد، کارگردان آن بگیرید تا بازیگرانی که سرشناس ترینشان نوید نگهبان است. بازیگری که سابقه بازی در نقش ابونظیر سریال ضد ایرانی «میهن» را دارد. در این فیلم دیوید دیان هم در کنار نگهبان حضور دارد. حضوری که یادآور همکاری آنها در یک فیلم ضد ایرانی دیگر به نام «سنگسار ثریا میم.» است. فرج الیاسی هم بازیگر ۷۳ ساله نقش «بابا جون» است. جالب است بدانید که تهیه کننده این فیلم، دیوید سیلبر که مطمئن است فیلمش از کانال های قانونی راهی به مرزهای جمهوری اسلامی ایران ندارد ابراز امیدواری کرده که از طرق غیرقانونی فیلمش را در ایران هم پخش کند.
بزرگداشت سینمای ایران در آلپ



سال ها پیش از آن که مردم، یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان را با راجر فدرر و ۱۷ گرند اسلمی که در ۸ سال فتح کرد بشناسند مردم سوییس به شاهکار سال ۱۸۸۰ یوهانا اشپیری افتخار می کردند. به رمان مشهور هایدی! اگرچه در تمام این سال ها این کشور اروپایی به خاطر "ساعت، اسکی وشکلات های مرغوبش" هم معروف بود اما هیچ گاه سینما صنعت اصلی مردم دامدار سوییس نبوده است. با این وجود در دوماه گذشته فیلم های ایرانی در جشنواره های فیلم این کشور حاضر شدند. ابتدا «ماهی و گربه» شهرام مکری بود که در ادامه موفقیت های اروپاییش دو جایزه را از بیست و هشتمین دوره جشنواره فیلم فرایبورگ دریافت کرد. پس از آن همین جشنواره با پخش چند فیلم مهم ایرانی همچون «خانه دوست کجاست؟» عباس کیارستمی به بررسی سینمای کشورمان پرداخت. همچنین فیلم «پرویز» ساخته مجید برزگر و فیلم کوتاه «انار میوه بهشت است» تیمور قادری در جشنواره فیلم های شرقی ژنو مورد تقدیر قرار گرفتند.
سینمای توقیف و ادامه اکران دانشگاهی فیلم ها این بار در سوربون


چهارمین سایت میراث فرهنگی جهان حتی اگر بیش از ۴۰ اثر ثبت شده در یونسکو نداشت باز هم دیدنی بود. از بقیه فرانسه که بگذریم کمتر شهری مثل پاریس پیدا می کنید که این هم آثار دیدنی را با هم داشته باشد. لوور، ورسای، ایفل، خیابان مشهور شانزه لیزه و دیزنی لندی که بزرگ ترین تم پارک اروپا است و هرساله ۱۵ میلیون توریست را برای پاریسی ها جذب می کند. به جز این ها توریست های علمی را هم باید حساب کرد که با وجود دانشگاه سوربون در پایتخت کشور لویی ها به جای دیگری برای درس خواندن فکر نمی کنند. دانشگاهی که یکی از لوکیشن های فیلم «تلقین» کریستوفر نولان هم بوده به همت مسئولان فرهنگی کشورمان قرار است فیلم های ایرانی را اکران کند. این دانشگاه تصمیم دارد تا با انتخاب یک فیلمی ایرانی به مدت یک سال ماهی دوبار آن را روی پرده ببرد. طی قراردادی که سازمان سینمایی ایران با دانشگاه سوربون در حاشیه جشنواره فیلم کن به امضا رساند این دانشگاه یک باشگاه سینمایی مخصوص سینمای کشورمان را تاسیس می کند تا از سپتامبر پیش رو دانشجویان و اساتید بتوانند فیلم های ایرانی را با زیر نویس فرانسوی تماشا کنند. هزینه تبلیغات فیلم در محیط دانشگاه بر عهده طرف فرانسوی است و قرار است با اکران هر فیلم یکی از عوامل آن هم به فرانسه دعوت شود. 
اما این همه خبرهای ما از عاشق ترین شهر اروپا نیست. پاریس میزبان دومین جشنواره فیلم های ایرانی هم بوده است. علی احمدزاده با نخستین فیلم سینمایی اش، «مهمونی کامی» از میهمانان این جشنواره بوده و جالب است بدانید که این جشنواره یک بخش جنبی داشته که نام آن «سینمای توقیف» است. برخی از فیلم های ایرانی که توسط جمهوری اسلامی اجازه اکران عمومی پیدا نکرده اند در این بخش اکران شدند. یکی از مهم ترین فیلم های این بخش جنبی، «پوسته» ساخته مصطفی آل احمد است که در جشنواره بیست و هفتم فیلم فجر هم به روی پرده رفته بود. «فصل باران های موسمی» ساخته سال ۸۸ مجید برزگر هم از دیگر فیلم های پخش شده در بخش «سینمای توقیف» دومین جشنواره فیلم های ایرانی پاریس است.
دم سیمرغ و قسم حضرت عباس در سی ان ان

وقتی افشین قطبی هدایت شیمیزو اس پالس ژاپن را قبول کرد از توت فرنگی های شیزوکا گفت. از شباهت آنها با توت فرنگی های کالیفرنیا. شلوغ ترین ایالت آمریکا و خانه بیش از ۱۲ درصد آمریکایی ها. اگرچه ساکرامنتو مرکز این ایالت است ولی بزرگ ترین شهر آن لس آنجلس است. شهری که به واسطه هالیوود شهرت جهانی دارد. بزرگ ترین دانشگاه این شهر یو سی ال ای است. احتمالا قطبی که چندین سال قبل از تاجگذاری اش به عنوان امپراطور پرسپولیسی ها در آن مشغول به تحصیل بوده خوب می داند که این مرکز علمی هرساله جشنواره ای برای سینمای ایران برگزار می کند.
پل مالکولم دبیر جشنواره امسال، سینمای ایران را یکی از هیجان انگیز ترین سینماهای جهان خواند. در جشنواره امسال «برف روی کاج ها» از مهم ترین فیلم های اکران شده بود. به گزارش لس آنجلس تایمز پیمان معادی که خود برای این برنامه به یو سی ال ای رفته بود سینمای ایران را مخصوص ایرانی ها ندانست و گفت:« سینمای ایران فقط مختص ایرانی ها نیست. کما این که سینمای آمریکا هم فقط برای آمریکایی ها نیست».
نقطه مقابل یو سی ال ای، دانشگاه کالیفرنیا در ایرواین است. دانشگاهی که به یو سی آی شهرت دارد. این دانشگاه از سال ۲۰۰۶ به همت یک ایرانی- آمریکایی به نام فریبرز مسیح یک مرکز ایران شناسی هم به نام «ساموئل مارتین جردن» دارد. (جردن از ۱۸۹۹ تا ۱۹۴۰ ریاست کالج آمریکایی تهران را که بعدها تبدیل به دبیرستان البرز شد به عهده داشته و جالب است بدانید دلیل این که نام خیابان آفریقای تهران، جردن بوده همین آقای ساموئل مارتین است. )دانشگاه یو سی آی در سه کرس تحصیلی ایران شناسی را تدریس می کند. یکی از مشهور ترین دانشجویان این دانشگاه نازنین بنیادی بوده که در رشته زیست شناسی از این دانشگاه فارغ التحصیل شده. بازیگر ایرانی الاصلی که از نوادگان صفی علی شاه است و به خاطر بازیش در بسیاری از فیلم ها و سریال های ضد ایرانی و ضد اسلامی مشهور است. او که در سریال هایی هم چون ۲۴ سابقه بازی دارد بار ها حتی در نقش افاغنه ظاهر شده اما بی شک این سریال «هوملند» است که او را به شهرت رسانده است. چندی پیش بنیادی مطلبی تند راجب اوضاع سینماگران ایرانی نوشت و آن را برای انتشار به دستان سی ان ان سپرد. مطلبی که سیاه نمایی را از همان تیترش آغاز کرده بود: «بنیادی: در ایران یک بازیگر زن به زندان می رود». بیشتر مطلب او در مورد پگاه آهنگرانی است ولی کوچک ترین اشاره ای به سیمرغی که وی از جشنواره سی و یکم فجر برای بازی در نقش مکمل فیلم دربند برده است نمی کند. او آهنگرانی را به مسائل سیاسی مرتبط می کند اما از سخنرانی اش در حضور دکتر روحانی و حمایت تمام قد این بازیگر مستعد از رئیس جمهور فعلی ایران چیزی نمی گوید. اما ادامه می دهد که حتی با روی کار آمدن دکتر روحانی هم اشخاصی مثل آهنگرانی و امیر تتلو تحت فشارند. 

در خدمت و خیانت فانتزی

$
0
0

کامیک کان سن دیگو یک نمایشگاه و کنفرانسی بین المللی است که هر ساله به مدت چهار روز در تابستان برگزار می شود. این کنفرانس ابتدا برای معرفی کامیک بوک ها، در سال 1970 میلادی توسط شل دورف، ریچارد الف، کن کروگر، گرگ بر و مایک تاوری تحت عنوان نشست کامیک بوک گولدن استیت تاسیس شد اما رفته رفته گسترش چشمگیری پیدا کرد به طوری که امروزه کمپانی های سینمایی و بازی سازی معتبر هم در این نمایشگاه شرکت می کنند.

کامیک کان سن دیگو یک نمایشگاه و کنفرانسی بین المللی است که هر ساله به مدت چهار روز در تابستان برگزار می شود. این کنفرانس ابتدا برای معرفی کامیک بوک ها، در سال 1970 میلادی توسط شل دورف، ریچارد الف، کن کروگر، گرگ بر و مایک تاوری تحت عنوان نشست کامیک بوک گولدن استیت تاسیس شد اما رفته رفته گسترش چشمگیری پیدا کرد به طوری که امروزه کمپانی های سینمایی و بازی سازی معتبر هم در این نمایشگاه شرکت می کنند.  به جز "دی سی کامیکس" و "مارول" غول های صنعت کامیک آمریکا که هرساله در این مراسم غرفه ای بزرگ دارند نباید از "برادران وارنر"، "دیزنی"، "نیکلودئون"، "فاکس قرن بیستم"، "لاینزگیت"و "سامیت" هم به عنوان نمایندگان استودیو های فیلمسازی غافل شد. "کونامی"، "ابی سافت"، "EA"، "ایکس باکس" و "پلی استیشن" هم از مهم ترین برندهای کامپیوتری شرکت کننده در این مراسم سالیانه هستند. دایره شرکت های حاضر در کامیک کان خیلی وسیع تر از چند شرکت کامپیوتری و استودیوی سینمایی است. حتی شبکه های تلویزیونی مانند "abc"، "CBS"، "استارز" و "کارتون نتوورک" هم در این کنفرانس و نمایشگاه نماینده ای دارند.
حضور گسترده برندهای بین المللی، حتی کمپانی اسباب بازی سازی معتبری چون "لگو" را هم در بر می گیرد. وجود این شرکت ها و سرازیر شدن خیل جمعیت مشتاق به آنها باعث می شود که برگزاری کامیک کان هر ساله سود اقتصادی کلانی را هم به منطقه برساند به طوری که تاثیر این مراسم در سال 2011 روی اقتصاد سن دیگو تا 180 میلیون دلار ارزیابی شده است. به طور میانگین هم اقتصاد سن دیگو هر ساله تا 162.8 میلیون دلار از برگزاری کامیک کان منفعت می یابد. کامیک کان سن دیگو، بزرگ ترین کامیک کان در آمریکا و چهارمین نمایشگاه و کنفرانس بزرگ کامیک در دنیا پس از کامیکت ژاپن، اینترنشنال کامیک فستیوال فرانسه و لوکا کامیک اند گیمز ایتالیا است. اما به قدرت می توان گفت از لحاظ نفوذ رسانه ای، بزرگ ترین در جهان است. 
هر ساله در فصل تابستان (عموما در ماه جولای) چهار روز "پنجشنبه، جمعه، شنبه و یکشنبه ای" برای برگزاری مراسم تعیین می شود. چهارشنبه قبل از آغاز نمایشگاه به جلسه ای توجیهی اختصاص پیدا می کند که حکم افتتاحیه مراسم را دارد و پس از آن کامیک کان رسما آغاز می شود. در مدت این چهار روز پنل ها، سمینار ها و ورک شاپ های متعددی برگزار می شود، نسخه جدید کامیک بوک ها معرفی و منتشر می شوند، فیلم های سینمایی اکران می گردند، پیش نمایش فیلم های آینده پخش و از بازی های گوناگون رونمایی می شود. در حاشیه این مراسم، فستیوال فیلم مستقل کامیک کان هم برگزار می شود اما فقط فیلم هایی می توانند در این بخش جنبی حضور پیدا کنند که پخش کننده ندارند یا هنوز قرارداد پخش امضا نکرده اند. برآیند برنامه های کامیک کان بیش از 350 ساعت است که شامل موارد فوق می باشد. 
اما این ها همه اتفاقاتی که در کامیک کان رخ می دهد نیست. هر کسی نمی تواند وارد سالن برگزاری مراسم شود و مثل بسیاری از نمایشگاه های معتبر از قبل بلیط فروشی صورت می گیرد. هرساله در نخستین دقایق تمامی بلیط ها به فروش می رسد(سال گذشته در 93 دقیقه این اتفاق افتاد!) پس اگر هدفتان شرکت در کامیک کان سن دیگو است باید خیلی سریع اقدام به خرید بلیط کنید. شاید قسمتی از این اشتیاق مردم به خاطر حواشی جذاب تر از متن کامیک کان باشد. یکی از سنت های ثابت مراسم این است که مردم می توانند با لباس های عجیب و غریب ابرقهرمانان مورد علاقه شان به سن دیگو بیایند. در پایان به جذاب ترین لباس ها جوایز نفیسی اهدا می شود. این ها را بگذارید کنار سورپرایز ها و ابتکاراتی که کمپانی ها هر ساله برای جذب بیشتر مخاطب استفاده می کنند. به عنوان مثال در کامیک کان امسال پارامونت پیکچرز با همکاری یکی از معتبرترین پیتزا فروشی های زنجیره ای آمریکا با خود یک دستگاه "پیتزا پرت کن" آورد. این دستگاه چیزی شبیه تانک بود. فقط به جای توپ، پیتزا پرت می کرد و مردم به وسیله این سلاح عجیب، اهداف از پیش مشخص شده ای را هدف می گرفتند. این کمپانی همین طور از بازدیدکنندگان با پیتزا پذیرایی می کرد.
یا کمپانی فاکس قرن بیستم برای معرفی سری جدید سریال 24 با هواپیماهای بدون سرنشین به سن دیگو آمده بود که کنترل آن توسط خلبان ها به مردم آموخته می شد تا مخاطبانی که مایلند، کمی با این هواپیماها دور بزنند. این ها فارغ از اکران فیلم های مهم، زود تر از موعد یا نمایش اپیزود هایی از سریال ها قبل از پخش تلویزیونی است که در این دوره توسط شبکه CW برای سریال های "فلش" و "کنستانتین" انجام پذیرفت. CW همین طور از پیش نمایش فصل سوم سریال «کماندار» هم برای نخستین بار رونمایی کرد. این ها را بگذارید کنار چهره های مشهوری که هر ساله برای برگزاری مراسم به سن دیگو می آیند. از بازیگران مشهور هالیوودی بگیرید تا کارگردانان، طراحان کمیک استریپ و... این افراد سرشناس اکثرا با هدایایی برای مخاطبان پا به کامیک کان می گذارند. امسال کریستوفر نولان برای اولین بار به این مراسم آمد و با خود سومین تریلر فیلم "در میان ستارگان"ش را هم آورد. یا زک اسنایدر با تیزر فیلم "بتمن در برابر سوپرمن: سپیده دم عدالت" در سن دیگو حاضر شد. فیلمی که قرار است در سال 2016 اکران شود. کمپانی ها سعی می کنند مهم ترین اخبار سال خود را در این مراسم منتشر کنند، از پروژه های آینده شان رونمایی کنند، گالری فیلم های سابقشان را به غرفه شان بیاورند یا محصولات فانتزی خود را بفروشند. همه این ها باعث می شود هر ساله بیش از 120 هزار نفر از کامیک کان دیدن کنند. میلیون ها دلار پول جا به جا شود و آن قدر درآمدزا باشد که شرکتی به بزرگی دیزنی در سال 2009 تصمیم بگیرد مراسم اختصاصی خودش را تحت عنوان D23 هر دو سال یک بار برگزار کند. همه این ها کامیک کان را بی شک به یکی از استراتژیک ترین نمایشگاه های دنیا بدل می سازد که تاثیرات هر دوره آن را می توان تا سال ها در آثار فرهنگی دنیا مشاهده کرد.

در ایران، همتای من با زندان مواجه می‌شود!

$
0
0

هر شماره یکی از خبرهای بخش «نگاه از بیرون» ماهنامه نقد سینما، در صفحات بعدش بزرگ و بیشتر بدان پرداخته می شود. مطلب مربوط به شماره نخست در رابطه با نازنین بنیادی و مقاله اش است که در CNN منتشر شده. مطلب حاضر محصول مشترک من و امیر ابیلی است. بخش های مربوط به ترجمه با من بوده و تقریبا نگارش قریب به اتفاق متن با آقای ابیلی.

شما می توانید نسخه اصلی این مطلب را در ادامه مطالعه فرمایید. نسخه ای که البته با تغییرات قابل ملاحظه ای منتشر شده است.

لازم به ذکر است که مطالبی با رویکرد خبری هم از این جانب در ماهنامه نقد سینما منتشر شده که به احتمال زیاد به خاطر همین رویکردش روی وبلاگ قرار نخواهد گرفت. 

روزهای ابتدایی ماه گذشته‌ی میلادی، مطلبی در سی‌ان‌ان(cnn) به قلم نازنین بنیادی بازیگر ایرانی‌الاصل سریال ضدایرانی «هوملند»- که از سال2009 به عنوان سخنگوی سازمان عفو بین‌الملل در آمریکا هم فعالیت می‌کند- منتشر شد که به رغم اهمیت‌ش در رسانه‌های ایرانی بازنشر داده نشد و بازتابی نداشت‌. مطلبی که با توجه به آن و مطالب بسیارِ مشابه آن می‌توان بحث‌های مفصلی در رابطه با رویکردهای سیاسی فعالیت‌های سینمایی، علی‌الخصوص فعالیت‌های حقوق‌بشری انجام داد و به نتایج جالب و مهمی هم درباره‌ی رابطه‌ و برنامه‌ریزی مشترک شبه‌روشنفکران داخلی و سینماگران غربی رسید. 
بنیادی مطلب خود را که با عنوان «بازیگر زن: در ایران، همتای من با زندان مواجه می‌شود» منتشر شده است اینطور آغاز می‌کند که: «در اکتبر، آهنگرانی به خاطر فعالیت‌های صلح‌آمیزش به 18ماه زندان محکوم شد. در همین رابطه او تنها آخرین نفر از لیست فیلمسازان و بازیگران سینمای ایران- از جمله فیلمسازان تحسین‌شده‌ای چون جعفر پناهی و محمد رسول‌اف و بازیگری چون رامین پرچمی- است که در سال‌های اخیر دستگیر یا برای مدتی به زندان محکوم شده‌اند.
پیش از این پناهی و رسول‌اف هم به زندان محکوم شده بودند- اولی برای شش سال و دومی برای پنج سال- و همچنین بیست سال به اتهام ساخت پروپاگاندای ضدنظام از فیلم ساختن منع شدند. پرچمی، بازیگر سرشناس، هم به دلیل دستگیری در اعتراضات ضدحکومت به زندان محکوم شد. تعداد زیاد دیگری هم دستگیر و زندانی شده‌اند.
من به عنوان سخنگوی عفو بین‌الملل آمریکا و به عنوان یکی از حامیان کمپین‌های خیریه‌ای چون «Unlock Iran» کمپینی که به آزادسازی «زندانی‌های باطن(ضمیر، دل)»(‌prisoners of conscience)(این واژه نخستین‌بار توسط پیتر بننسون موسس عفو بین‌الملل در مقاله «زندانی‌های فراموش‌شده» به کار برده شد. این عبارت به زندانی‌هایی اطلاق می‌شود که به دلیل رنگ پوست، گرایشات جنسی، مذهب یا دیدگاه‌های سیاسی و همین طور اعتراضات بدون خشونت برای باورهایشان دستگیر شده‌اند.) در ایران می پردازد تا به حال با تهدید یا ارعاب مواجه نشده‌ام.»
بنیادی در ادامه با نام بردن از آهنگرانی به عنوان یک سلبریتی محبوب در ایران که تنها به خاطر حمایت از کاندیدای مورد علاقه‌اش مورد پیگرد حکومت قرار گرفته اینطور ادامه می‌دهد: «آهنگرانی که یک سلبریتی و بازیگر محبوب در کشورش ایران است برای نخستین بار با حمایت آشکارش از کاندیدای اصلاحات میرحسین موسوی مورد توجه سران حکومت قرار گرفت. که این باعث دستگیریش در جولای 2009 شد که از عواقب نزاع‌های ریاست جمهوری در ایران بود. به دنبال آن او در جولای 2011 هم دستگیر و ممنوع الخروج شد.
الان او به خاطر فعالیت بر ضدامنیت ملی و رابطه با رسانه‌های خارجی به 18 ماه زندان محکوم شده است. موضوع این که یک بازیگر زن- که برای بازی در یک دو جین فیلم مشهور شده- به نوعی تهدید برای امنیت ملی ایران به وجود آورده باشد در بهترین حالت خنده‌دار است. ولی در مورد آهنگرانی، اصلا این طور نیست و اتهامات باعث شده‌اند که او موقرانه چشم به راه زمان واقعی زندانش باشد. از قضا، محکومیت آهنگرانی یک ماه بعد از بازگشایی خانه سینما در تهران که در زمان حکومت محمود احمدی‌نژاد دستور بسته شدنش صادر شده بود، به دستش رسید.»
اما در ادامه این مطلب مفصل امده است که: «اگرچه خیلی‌ها بازگشایی خانه سینما را نشانه عمل رئیس‌جمهور روحانی به قول‌هایی که در کمپین انتخاباتی‌اش مبنی بر افزایش آزادی فرهنگی داد دانستند، حقیقت این است که هنرمندانی چون آهنگرانی، خواننده رپ امیر تتلو، و شاعرانی چون مهدی موسوی و فاطمه اختصاری- که در دسامبر دستگیر شد و کمی بعد آزاد شد- هنوز به دلیل فعالیت‌های خلاقانه و صلح آمیزشان تحت فشار هستند.
و این فقط هنرمندان نیستند که در زندان‌های ایران در حال پژمرده شدن هستند. بر اساس گزارش Unlock Iran حداقل 845 زندانی باطن در ایران وجود دارد که به خاطر فعالیت‌های صلح‌آمیزشان در زندان هستند. لیستی که صدها وکیل، دانشجو، وبلاگ‌نویس، خبرنگار و کارگر و فعالان سیاسی را در بر می‌گیرد.
آش آن قدر شور است که بان‌کی‌مون اخیرا به حکومت ایران به دلیل تعداد زیاد زندانیان سیاسی تذکر داده است. و ماه گذشته حکم یکی از کارشناسان سازمان ملل که به ارزیابی رکوردهای حقوق بشر در ایران می‌پرداخت به دلیل نقض آشکار حقوق بشر در این کشور برای یک سال دیگر تمدید شد.»
جالب‌ترین بخش این مطلب اما شاید جایی باشد که بنیادی از لزوم تجلیل از امثال آهنگرانی به دلیل فعالیت‌های حقوق بشری‌شان صحبت می‌کند: «همه این گزارش‌های نقض قانون را هم که کنار بگذاریم، نکته عجیب اینجاست که همتایان شما در جامعه‌ای دیگر تجربیاتی کاملا متضاد شما داشته‌اند. تحرکات حقوق بشری من با ستایش بسیار زیادی همراه است. آهنگرانی باید تمجید شود. نه فقط به خاطر دستاوردهای سینماییش بلکه به خاطر کارهای بشر دوستانه‌اش و تعهدش به افزایش حقوق و آزادی برای همه. او نباید با تهید زندانی شدن مرعوب یا ساکت شود. تنها جرم اهنگرانی این است که او جرات کرده تا سفیر تغییر باشد و برای حمایت از زنان و جوانان صحبت کند.
ایران مشتاق است تا ثابت کند بر سر حل مشکل هسته‌ای در مذاکرات پیش‌رو و تجدید رابطه اقتصادی آماده ارتباط با جامعه جهانی است. علاوه بر این نگرانی‌ها باید حقوق بشر هم الویت برابری داشته باشد. قدم اول می تواند عفو بی‌قید و شرط 843 زندانی حقوق بشر و صدها انسان مثل آهنگرانی باشد که منتظر اعمال محکومیتشان هستند. آهنگرانی و تمام کسانی که بر سر آزادی خودشان ریسک می‌کنند تا از حقوق دیگران دفاع کنند گنجینه‌های ملی هستند و نه خائنان ملی.»
بعد از خواندن مطلب مفصل نازنین بنیادی اما قصد نقد یا تحلیل این مطلب را نداریم. رویکرد اصلی و اساسی این صفحه از همین شماره اول تا به انتها بازتاب مطالبی‌ مهمی‌ست که در رسانه‌های معتبر جهانی در رابطه با سینما و سینماگران ایرانی منتشر می‌شود تا مخاطبِ «نقدسینما» بعد از مدتی با تصویری که در آنسوی مرزها از سینمای ایران منعکس می‌شود آشنا شود.
اما اگر بنا به نقد این مطالب هم باشد در مورد مقاله‌ی مهم نازنین بنیادی که در رسانه‌ای مانند سی‌ان‌ان هم منتشر شده همین بس که پگاه آهنگرانی که در این مطلب از آن به عنوان یک زندانی که به دلیل فعالیت حقوق‌بشری در حبس به سر می‌برد نام برده شده، در همین سال‌ها که ظاهرا باید در زندان می‌بود و از نظر جمهوری اسلامی مجرم شناخته شده بود در جشنواره‌ی رسمی جمهوری اسلامی و در دولتی که پگاه آهنگرانی بر ضد آن فعالیت می‌کرد سیمرغ بلورین دریافت کرد و آزادانه به فعالیت‌های هنری و سیاسی‌ش ادامه داد و جز این هم جالب است که جعفر پناهی هم در همین روزهای حبس و زندان دو فیلم در جشنواره‌های جهانی داشته است و بصورت رسمی در جشنواره‌هایی مانند فجر و .... حضور پیدا می‌کند و آخرین فیلم ضدایرانی محمد رسول‌اف نیز دو سال قبل در جشنواره کن پخش شد. 

شب ها ونیز

$
0
0

الحمدالله شماره سوم ماهنامه نقد سینما هم روی دکه روزنامه فروشی ها آمد. شما عزیزان می توانید مطالب این شماره من را در ادامه و در پست بعدی مطالعه بفرمایید.

 

شبهایونیز

یا

همهآنچهرسانههایخارجیدرموردقصههاگفتند

 

ماه گذشته رخشان بنی اعتماد، «قصه ها»یش را به جشنواره های ونیز و تورنتو برد. دستاورد وی در ونیز، جایزه بهترین فیلمنامه بود. رسانه های داخلی دیدگاه های متفاوتی نسبت به این جایزه داشتند. عده ای معتقد بودند فیلم جدید رخشان بنی اعتماد شایسته این عنوان بوده و جایزه ای معتبر از جشنواره فیلم ونیز، افتخاری دیگر برای سینمای ایران محسوب می شود. اما عده ای دیگر با سیاسی خواندن جشنواره ونیز، سیاه بودن فضای «قصه ها» را عامل اصلی جایزه بردن آن دانستند. صحبت های بنی اعتماد در کنفرانس مطبوعاتی فیلمش هم سر و صدای زیادی به پا و باز هم رسانه های ایرانی را به چند دسته تقسیم کرد. بنی اعتماد پیش از اکران فیلمش، با سوالاتی مواجه شد که فقط از یک فیلمساز خاورمیانه ای در جشنواره ای خارجی پرسیده می شود و اصولا هیچ فیلمساز دیگری در هیچ کنفرانس مطبوعاتی دیگری با این سوالات غیر سینمایی مواجه نمی شود. پاسخ های بنی اعتماد به این سوالات هم حاشیه ساز شد و حتی بیشتر از بردن جایزه اش در رسانه های خارجی سر و صدا به پا کرد. به همین مناسبت نگاهی انداخته ایم به تعدادی از این رسانه ها و آنچه در مورد «ایران»، «بنی اعتماد» و «تحریم ها» نوشتند.


تحلیل آن هم رفته و نوشته: «کمبود داروهای حیاتی و ناتوانی از پرداخت هزینه آنها تاثیر زیادی روی صدها هزار بیمار ایرانی گذاشته.»  فرانس پرس پس از درج این جملات کمی در مورد وضعیت توافق نامه ایران و 5+1 صحبت کرده و پس از آن دوباره سراغ کنفرانس مطبوعاتی فیلم «قصه ها» رفته و سوالی که بنی اعتماد در آن جلسه مطرح کرده بود را بازتاب داده است:« چه زمانی انسان ها متوجه می شوند این مردم هستند که از عواقب تصمیمات بین المللی رنج می برند؟» جالب است که خبرگزاری فرانسه شرایط جامعه ایران را به طور کامل از فیلم برداشت کرده. نویسنده این مطلب آورده است: «ما از زبان کاراکترها می شنویم که قیمت ها (در ایران) 40 درصد افزایش پیدا کرده و مردم ماه ها است که حقوق نمی گیرند. در همین حال زنی پریشان به خاطر هزینه های داروی فرزندش خود فروشی می کند.»!

ورایتی به صورت کاملا مختصر و مفید جلسه مطبوعاتی فیلم قصه ها را پوشش داده. این وبسایت معتبر در چند خط فقط به صحبت های سیاسی بنی اعتماد پرداخته. تنها قسمت صحبت های بنی اعتماد که ورایتی اضافه تر از فرانس پرس و گاردین، روی خروجی اش گذاشته مربوط به بخشی است که کارگردان «خون بازی» و «گیلانه» با اشاره به فیلمش، در مورد وضعیت زنان در ایران صحبت می کند:« شرایط زنان در ایران، این است. علیرغم جایگاه‌های سیاسی و اجتماعی‌شان، آن‌ها در حال مقاومت و پیروزی هستند.» همین طور این وبسایت از قول بنی اعتماد گفته که با وجود شایعات وی مطمئن است که «قصه ها» در ایران اکران می شود.

وبسایت «new europe» هم مصاحبه خبرگزاری «ژین هوآ» چین با بنی اعتماد را پوشش داده. کارگردان برنده جایزه آسیا پاسیفیک کشورمان در این مصاحبه بیشتر به مباحث سینمایی پرداخته. او در پاسخ به سوالی در مورد روند نگارش فیلمش گفت:« فکر کردن در مورد داستان ها به صورت مستقل ولی همزمان با این ذهنیت که در یک فیلم نمود پیدا کنند، رخ داد.» بنی اعتماد ادامه می دهد:« ما همزمان فکر می کردیم که داستان قبلی چه بود و داستان بعدی چه خواهد شد. در نتیجه با چالش های گوناگونی مواجه بودیم که البته نوشتن را لذت بخش تر می کرد.» در این مصاحبه هم چنین بنی اعتماد با تاکید بر تجربه اش در زمینه مستند سازی آن را در به ثمر رسیدن فیلمش بسیار تاثیر گذار دانست. خبرگزاری ژین هوآ در ادامه سری هم به مسائل اجتماعی و مشکلات اقتصادی زده و به نقل از کارگردان «قصه ها» آورده:« من فکر می کنم این یک واقعیت است که بیشتر کشورهای دنیا تحت تاثیر مشکلات اقتصادی هستند و به صورت طبیعی این مشکلات در هر کشور، دلایل متفاوتی دارند. در حال حاضر، فارغ از مشکلات اقتصادی که کشور من با آن رو به رو است، ما به دلایل تحریم ها مشکلات مضاعفی هم داریم. این تحریم ها فشار زیاد و بار سنگینی را روی شانه مردم ما قرار داده است.»  در پایان از بنی اعتماد در مورد فیلم بعدیش پرسیده شده:« به طور کلی ترجیح می دهم در ایران کار کنم. ولی در مسیری که بتوانم با دنیا هم ارتباط بر قرار کنم. خوشبختانه تا کنون من توانسته ام به وسیله فیلم هایم با مخاطب خارجی رابطه داشته باشم.»  

هالیوود اندینگ

$
0
0

وقتی دیزنی و برادران وارنر در نیمه دوم سال 2014 از درآمد یک میلیارد دلاری شان گفتند، سونی امیدوار بود در فصل جوایز و با اکران چند فیلم مهم به رقابت گیشه باز گردد. رقابتی که از ابتدای تابستان آن را به رقبای بزرگش واگذار کرده بود. کریسمس بهترین زمان بود و کمدی های مناسبتی بهترین فیلم ها. یکی از این آثار «مصاحبه» بود. ساخته ست روگن، با بازی خودش و جیمز فرانکو. این فیلم در مورد دو خبرنگار آمریکایی است که فرصت مصاحبه با رهبر کره شمالی را یافته اند و حالا دولت آمریکا می خواهد یا استفاده از این دو،  نفر اول پیونگ یانگ را ترور کند.

همین موضوع برای به کار انداختن سنسورهای کره ای ها کافی بود. آنها موضوع اکران فیلم را تا صحن علنی سازمان ملل متحد هم می برند و آن را مصداق جنگ طلبی اعلام می کنند و از دولت آمریکا می خواهند جلوی این فیلم گرفته شود و الا آنها مجبور به تلافی خواهند شد. شاید در این مرحله هیچ کس حرف کره ای ها را جدی نگرفت اما بدون شک این روزها تنها خواسته مدیران سونی از بابانوئل این است که زمان را به میانه تابستان برگرداند. یا حتی قبل تر. وقتی که آنها رسما تصمیم به ساخت «مصاحبه» گرفتند.

دوشنبه 24 نوامبر 2014 تصویر اسکلتی روی نمایشگرهای کارکنان سونی پیکچرز نیویورک قرار گرفت. کمپانی هک شد. مدیران این شعبه با دفتر لس آنجلس تماس گرفتند تا کامپیوتر های آنجا برای جلوگیری از هک احتمالی سریعا خاموش شود. گروهی به نام «محافظان صلح» حمله سایبری را گردن گرفت. بعدا معلوم شد آنها توانسته اند 100 ترابایت اطلاعات از کامپیوتر های سونی بگیرند. اگر می خواهید بدانید 100 ترابایت یعنی چقدر زیاد(!)، کافی است بدانید که با 10 ترابایت می توانید کل اسناد چاپی کتابخانه کنگره آمریکا را داشته باشید.

پنج شنبه 27 نوامبر 5 فیلم سونی توسط محافظان صلح در فضای مجازی منتشر شد. آن هم چه فیلم هایی! «خشم» با بازی برد پیت و شیا لبوف که از امیدهای فصل جوایز است و در همان روزهای ابتدایی بیش از یک میلیون دانلود غیر قانونی را به نام خودش ثبت کرد.«آقای ترنر» یکی دیگر از این فیلم ها است. اثری از مایک لی که جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره کن امسال را به دست آورده بود. «آنی» یکی از امیدهای کریسمس سونی بود و «آلیس آرام» فیلمی که می تواند جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن را برای جولین مور به ارمغان آورد. «روی دستانش از عشق بنویس» هم آخرین فیلم از این مجموعه بود. جالب این که تا این روز، هیچ کدام از فیلم ها اکران جهانی نشده بودند و حتی آخری قرار بود بهار اکران شود.

اگرچه کارمندان سونی تا 29 نوامبر نمی توانستند از کامپیوترهایشان استفاده کنند، اما شاید هیچ کس تا روز اول دسامبر نمی دانست سونی واقعا با چه مشکلی رو به روست. روزی که محافظان صلح تصمیم گرفتن تا لیست دستمزد قبل از پاداش و مزایای 17 مدیر ارشد سونی و 6000 کارمند فعلی و سابق این کمپانی را منتشر کنند. لیستی که مشخص می کرد علیرغم رکود اقتصادی در آمریکا، سونی به برخی از مدیرانش سالانه بیش از 3 میلیون دلار پرداخت می کند.

3 دسامبر اوضاع حتی بدتر هم شد. اسناد زیادی مربوط به بودجه فیلم ها، قرارداد عوامل، نام کاربری و کلمه عبور مدیران و حتی تصویر ویزا یا پاسپورت بازیگرانی که زمانی با سونی همکاری داشتند، از جمله جونا هیل و آنجلینا جولی منتشر شد. سونی در این روز اعلام می کند، حمله سایبری ممکن است کار کره نباشد. اما فردای آن روز در ادامه تحقیقات مشخص شد کدهای استفاده شده در این حمله مشابهت زیادی با کدهای حمله سایبری سال گذشته به صنایع کره جنوبی دارند.

روز جمعه 5 دسامبر، بیانیه ای برای کارمندان سونی ارسال شد و آنها تهدید شدند در صورتی که آن را امضا نکنند اتفاقات فرا تر از حد تصوری برای خود یا عزیزانشان می افتد.

7 دسامبر کره شمالی از گردن گرفتن حمله خودداری کرد. روز بعد هکرها یک بیانیه جدید و شدید الحن صادر و ضمن تکذیب بیانیه روز جمعه اعلام کردند سونی دارد صلح در منطقه را به خطر می اندازد.

روز 9 دسامبر سونی باز هم بیشتر در باتلاق فرو رفت. ایمیل های امی پاسکال و اسکات رادین و چند تن دیگر از مدیران کمپانی رسانه ای شد. بی احترامی رادین به آنجلینا جولی مثل توپ در رسانه های جهان صدا کرد. او همین طور گفته بود که دوست دارد به جای کار بر روی پروژه کلئوپاترا با آنجلینا جولی، فیلم زندگی استیو جابز را با دیوید فینچر بسازد.

صبح روز بعد، سری جدید ایمیل های امی پاسکال و اسکات رادین هم منتشر شد. بین این ایمیل ها، یک اظهار نظر خاص تمام توجهات را به خودش جلب کرد.جایی که رادین با طعنه می گوید که فیلم های مورد علاقه باراک اوباما فیلم هایی هستند که در مورد سیاه پوستانند. آن قدر حاشیه برای این موضوع ایجاد شد که پنج شنبه 7 دسامبر رادین در بیانیه ای از رئیس جمهور عذر خواهی کرد و حرف هایش را پس گرفت. در این روز نخستین بار فیلم «مصاحبه» در محفلی خصوصی اکران شد. همین کافی بود تا بهانه جدیدی دست محافظان صلح بیفتد و آنها روز جمعه پرونده ها و سوابق پزشکی کارمندان سونی را هم منتشر کنند. یک روز بعد آنها قول یک کادوی کریسمس بزرگ را هم به مدیران سونی دادند.

ماه دسامبر به نیمه نرسیده بود که اتفاقاتی رخ داد و صدای کمپانی های دیگر را هم در آورد. با هک شدن حساب کاربری مایکل دلوکا( از مدیران ارشد کلمبیا پیکچرز که زیر مجموعه سونی به حساب می آید) ایمیل های او هم در فضای مجازی منتشر و از میان نامه های وی مشخص شد دیزنی اجازه حضور مرد عنکبوتی را در پایان فیلم کاپیتان آمریکا 3 گرفته و قرار است پیتر پارکر نقش مهمی در فیلم های بعدی مارول داشته باشد. حتی مشخص شد کمپانی فاکس می خواهد فیلمی مشترکا با حضور مردان ایکس و چهار شگفت انگیز بسازد. اوضاع وقتی بدتر شد که جزئیات مجموعه جدید جنگ ستارگان هم رسانه ای شد و حتی نام کارگردانان برخی از فیلم های آن هم به اینترنت ورود پیدا کرد. اما همیشه موقعیت هایی هستند که پتانسیل به افتضاح کشیدن شرایط را دارند. این موقعیت برای سونی با انتشار نسخه اولیه فیلمنامه جیمز باند جدید، «اسپکتر» رخ داد. فیلمی که کمپانی مترو گلدوین مه یر می خواهد آن را برای اکران در فصل جوایز بعدی آماده کند. از آن روز همه کمپانی های فوق، یکی یکی در حال تکذیب و تغییر اطلاعات مربوط به پروژه هایشان هستند و حتی مترو گلدوین مه یر به خاطر پخش فیلمنامه «اسپکتر» دست به تهدید هم زد.

15 دسامبر مایکل لینتون که او هم از مدیران سونی است ادعا می کند که تحقیقات این حمله سایبری به بالاترین سطح اف بی آی رسیده. در این گیر و دار کارمندان سونی هم نخستین شکایت خود را از این کمپانی به جهت عدم توانایی در حفظ اطلاعات خصوصی آنها به ثبت رساندند. 

16 دسامبر محافظان صلح یک تهدید علنی دیگر کردند و با اشاره به حوادث 11 سپتامبر اعلام کردند در صورتی که «مصاحبه» اکران شود، آنها ممکن است دست به هرکاری بزنند. این نخستین بار بود که نام فیلم در بیانیه های هکرها می آید. به خاطر این تهدید سونی به سینماها اجازه داد در صورتی که مایلند می توانند قرارداد اکران «مصاحبه» را لغو کنند سونی همین طور اکران رسمی فیلم را هم به 25 دسامبر موکول و تمام تبلیغات آن را از سطح شهر جمع کرد. در این روز هم چنین ایمیل های مایکل لینتون هم منتشر شد و محافظان اعلام کردند این تازه آغاز هدایای کریسمس آنها بوده است. اوضاع در هم ریخته کمپانی سونی با شکایت دوم کارمندهایش به هم ریخته تر هم شد. شکایتی که به همان دلیل اول به ثبت رسید.

پنج شنبه 18 دسامبر عده ای از سینمادارها تصمیم گرفتند به جای فیلم «مصاحبه»، به عنوان نمادی از مقاومت «تیم آمریکا»، محصول سال 2004 را اکران کنند. در نهایت اما پارامونت، صاحب این فیلم، از اکران مجدد محصولش سر باز زد. همین طور تعدادی از تهیه کنندگان سینمای آمریکا از جمله جرج کلونی شدیدا از سونی، آزادی بیان و فیلم «مصاحبه» دفاع کردند و به رهبر کره شمالی گفتند که حق ندارد برای آنها تعیین تکلیف کند. هم چنین در این روز تعدادی از کارمندان سونی به دلیل مخفی کاری های کمپانی در قبال آنها و پاسخگو نبودن، از این استودیوی فیلمسازی شکایت دیگری را به ثبت رساندند.

نوزدهم، هکرها با نامه ای، اقدام سونی در اکران نکردن فیلم را عاقلانه دانستند و گفتند تا زمانی که فیلم منتشر نشود خبری از حمله مجدد نیست. اف بی آی در این روز رسما تایید کرد که حمله سایبری کار دولت کره شمالی بوده است. حواشی این ماجرا به جلسه مطبوعاتی پایان سال رئیس جمهور آمریکا هم کشیده شد. اولین سوال خبرنگاران از رئیس جمهور کشورشان در مورد مسائل اقتصادی، تبعیض نژادی یا اسناد شکنجه نبود. پاسخ اولین سوال، نظر مرد اول کاخ سفید در مورد اقدام سونی در لغو اکران فیلم بود. اوباما با اشاره به این که جواب قاطعی به بانیان حمله سایبری سونی خواهند داد عنوان کرد که سونی اشتباه کرده است. آقای رئیس جمهور همین طور ادعا کرد که اگر مدیران سونی با او مشورت می کردند وی نمی گذاشت اوضاع این طور شود. ادعایی که صدای مدیران سونی را درآورد. آنها هم اعلام کردند چاره ای جز لغو اکران فیلمشان نداشته اند و از همه مهم تر، همه چیز با کاخ سفید هماهنگ شده بود و دولت از جزئی ترین تصمیمات هم خبر داشته است. سونی در یک بیانیه رسمی همین طور اعلام کرد که سینماداران مایل به اکران «مصاحبه» نیستند و آنها نمی توانند بدون سینما، فیلمشان را اکران کنند. پس چاره ای در به تعویق انداختن آن نداشته اند.

اما هالیوود به پایان بندی داستان هایش مشهور است. پایان بندی داستان این ماه ما هم اکران «مصاحبه» به صورت محدود در روز کریسمس و پخش اینترنتی آن بود. اما انگار همه می ترسیدند که باز اتفاقی رخ دهد. همین موضوع باعث شد کمپانی مشهور اپل از فروش اینترنتی ساخته جدید ایوان گولدبرگ و ست روگن در فروشگاه مشهورش «آی تونز» چشم پوشی کند. اما وقتی دیدند که خبری از طرف گروه «محافظان صلح» نشد و شرکت هایی چون یوتیوب و گوگل حسابی در حال ماهی گیری از این آب گل آلود هستند، از مواضع سفت و سختشان کوتاه آمدند و شروع به فروش فیلم جدید سونی کردند. فیلمی که قیمت خریدش 14.99 دلار است اما می توانید با 5.99 دلار آن را اجاره کنید. در روز اول اکران محدود «مصاحبه»، بیش از یک میلیون دلار فروش به نامش ثبت شد و تنها پس از دو روز 15 میلیون دانلود در فضای مجازی برای این فیلم رخ داد.

فعلا باد به پرچم های تپه هالیوود می وزد و آسمان لس آنجلس یک بار دیگر آفتابی شده. اختلالاتی در سیستم مخابراتی کره شمالی رخ داده که گفته می شود کار آمریکایی ها است و کشور کیم جونگ اون فعلا با این مشکل دست به گریبان می باشد تا فرصت حرکاتی شبیه به آنچه در 11 سپتامبر دیدیم را به دست نیاورد. ولی با تمامی این حرف ها باز هم باید منتظر ماند. باید منتظر ماند و دید «محافظان صلح» تا چه زمانی اجازه نوشیدن چای توت فرنگی را به مدیران سونی خواهند داد.

یادداشتی بر Boyhood فیلم متفاوت ریچارد لینک لیتر

$
0
0

کارگردان: ریچارد لینک لیتر

بازیگران: پاتریشیا آرکت، ایتن هاوک و...

امتیاز از پردیس سینمایی 5 از 7

امتیاز از IMDb هشت و دو دهم از 10

ژانر: درام

خلاصه: 10 سال زندگی یک پسر آمریکایی.

یک ماه قبل از این که میرسلاو کلوزه نخستین تجربه گلزنی اش در جام جهانی را با کیسه گل کردن عربستان ناصر الجوهر جشن بگیرد، جایی در آمریکا یک کارگردان جوان به نام ریچارد لینک لیتر، تصمیم داشت پروژه بزرگی را کارگردانی کند. پروژه ای که قرار بود سنین ٧ تا ١٨ سالگی یک پسر بچه را نشان دهد. اما چیزی که آن را بزرگ می کرد، نحوه ساخت آن بود. او می خواست دنیا را تحت تاثیر قرار دهد. سراغ یک پسر هفت ساله رفت و یک فیلم ١٠ دقیقه ای ساخت. سال بعد برگشت و یک فیلم ١٠ دقیقه ای دیگر از پسر حالا ٨ ساله گرفت. تا نقش اولش ١٨ ساله شود، او، عوامل صحنه و بازیگران فیلمش هر سال دور هم جمع می شدند و یک فیلم ١٠-١۵ دقیقه ای می ساختند. سال ٢٠١٣ وقتی فیلمبرداری تمام شد، لینک لیتر از میان تمام راش های خامی که در این چند سال ضبط کرده بود، ١۴٣ صحنه را تدوین کرد تا زمان فیلمش به ١۶۵ دقیقه برسد. ١۶۵ دقیقه ای که در ١٢ سال ساخته شده و تنها ۴ میلیون دلار هزینه برای تهیه کننده اش در بر داشته. جالب است بدانید که فیلمبرداری این اثر در مجموع ۴۵ روز طول کشید، اما از آغاز تا پایان کار بر روی پروژه «پسربچگی» بیش از ۴٠٠٠ خط روی روزهای تقویم های دیواری مان کشیده ایم. طی همه این سال ها کلوزه رکورد دار گلزنی تاریخ جام های جهانی و مجموعه هری پاتر تمام شد. دست مارتین اسکورسیزی بالاخره به اسکار رسید و باراک اوباما نخستین رئیس جمهور سیاه پوست ایالات متحده گشت. فیلمساز مستقلی به نام کریستوفر نولان جذب هالیوود شد و سه تا بتمن، یک تلقین و یک پرستیژ ساخت و سر الکس فرگوسن رکورد لیورپول را شکست و از دنیای مربی گری خداحافظی کرد. آمریکا جنگ افروزی های بعد از ١١ سپتامبرش را گسترش داد و انقلاب های دومینو وار عربی دیکتاتورها را به زیر کشید و نظم نوینی به خاور میانه بخشید. 

لینک لیتر اگرچه چندان به مسائل جهانی توجه نکرده، اما به خوبی مسائل اجتماعی کشورش را پوشش داده.  اگر بخواهیم جزئی تر مورد آخر را بررسی کنیم باید کمی بیشتر در مورد نحوه ساخت و داستان این فیلم اطلاع داشته باشیم:

وقتی لینک لیتر تصمیم گرفت «پسربچگی» را بسازد، احتمال می داد که در این ١٢ سال هر اتفاقی بیفتد و منظور از «هر اتفاقی» دقیقا همان اتفاقی است که شاید به ذهنتان خطور کرده باشد: «مرگ کارگردان».

برای چنین موقعیت ویژه ای او یک راه کار اندیشیده بود. بعد از مرگش بازیگر سرشناس و رفیق گرمابه و گلستان آقای کارگردان، ایتن هاوک باید روی صندلی کارگردانی می نشست و پروژه را جلو می برد. جالب است بدانید که شباهت داستان فیلم با زندگی ریچارد لینک لیتر و ایتن هاوک یکی از دلایل این تصمیم بود. 

«داستان «پسربچگی» در مورد پسری به نام میسن جونیور است که با مادرش الیویا و همراه خواهر حرص در آورش، سامانتا زندگی می کند. ما وقتی وارد زندگی این خانواده می شویم که پدر از زندگی مشترک بیرون است و فقط آخر هفته ها دنبال بچه هایش می آید و آنها را به گردش می برد. مادر دیگر توان سرپرستی خانواده را به تنهایی ندارد و می خواهد به هیوستون پیش مادرش برود تا با هم زندگی کنند. بچه ها هم در سنین کودکی به سر می برند و خیلی درک درستی از زندگی و روابط پدر و مادرشان ندارند. 

پدر و مادر آنها هیچ گاه با هم ازدواج نکرده اند و بچه ها در واقع حاصل یک عشق بی سر انجام ابتدای دوران جوانی والدینشان هستند.

خانواده طبق برنامه به هیوستون نقل مکان می کند. الیویا در آنجا به دانشگاه می رود و با استادش بیل ولبروک ازدواج می کند. استادی که خود دو بچه از ازدواج قبلی اش دارد. خانواده ها در هم ادغام و زندگی موقتا شیرین می شود. اما بیل به الکل روی می آورد. خانواده جدید از هم می پاشد. الیویا بچه هایش را به زور از خانه می برد به سمت یک زندگی جدید. به سنت مارکوس. شهری نزدیک به آستین. الیویا در این شهر، روانشناسی تدریس می کند. به واسطه کلاس هایش با یک کهنه سرباز آمریکایی جنگ افغانستان و عراق آشنا می شود که شاگردش است. این بار با او ازدواج می کند و وقتی واقعا همه چیز خوب به نظر می رسد باید منتظر یک مشکل بود. جیم، شوهر جدید الیویا هم به سمت الکل می رود.»

جزئیات را که کنار بگذاریم، این ها دقیقا وقایعی است که در زندگی برای خود ریچارد لینک لیتر و ایتن هاوک رخ داده. 

نگاه کارگردان به سبک زندگی نوین مردم آمریکا شبیه یک لوپ است که هیچگاه تمام نخواهد شد. بیایید نگاهی جزئی تر به ساخته ریچارد لینک لیتر بیندازیم. در«پسربچگی» با مادری مواجهیم که به خاطر یک اشتباه احمقانه، صاحب 2 فرزند بدون پدر شده و حالا باید سرپرستی آنها را بر عهده گیرد. در حالی که پدر آزادانه مسولیت را رها کرده و به سمت زندگی خودش رفته. او فقط برای آخر هفته ها پیدایش می شود. بچه ها را بر می دارد و به گشت و گذار می برد. مادر وظیفه تربیت کودکان را بر عهده دارد. وظیفه کار کردن و پول درآوردن هم روی شانه هایش سنگینی می کند. طبیعی است که در این راه با بچه هایش مشکلاتی هم داشته باشد و روابطشان با فراز و فرودهایی همراه باشد. اما پدر، فقط در مواقع خوشی سر و کله اش پیدا می شود. بچه ها را بر می دارد و با هم به کمپ یا بولینگ می روند و در نهایت سیب زمینی سرخ کرده و کچاپ می خورند و خیلی بخواهد وظایف پدرانه اش را انجام دهد به کودکانش نصایحی در باب روابط جنسی می کند. چه کسی بین بچه ها عزیز می شود؟ معلوم است: پدر.

پدری که اصلا ویژگی های یک پدر ایده آل را ندارد. خارج از ازدواج بچه دار شده، آنها را رها کرده و پی زندگی خودش رفته. با دوستش یک خانه مجردی دارند با تمام ویژگی های یک خانه مجردی آمریکایی اما چون او شخصیت محبوب تر است، فرزندان از وی حرف شنوی دارند. خصوصا که زندگی الیویا هر بار بیشتر در باتلاق مشکلات زندگی زناشویی فرو می رود. روحیات بعضا آنارشیستی پدر به فرزندان منتقل می شود. آن هم درست در بازه زمانی حساس بلوغ. رفته رفته میسون به عنوان یک لیدر به پدرش نگاه می کند و جذب شخصیت وی می شود. هرچه بزرگ تر می شود بیشتر شبیه پدرش می شود و خیلی آرام با دوستی ها و روابط خارج از چارچوب ازدواج، جا پای پدرش می گذارد و حلقه را ادامه می دهد. آیا جایی قرار است این حلقه بشکند؟ قطعا نه با وضعیت کنونی. با توجه به رویکردهای جامعه شناختی «پسربچگی»، آن را می توان بیشتر اثری مربوط به علوم اجتماعی توصیف کرد تا یک اثر هنری.  «پسربچگی» از نظر سینمایی –به جز روش ساخت جذابش- هیچ دستاوردی با خود ندارد. تونی مکلین یکی از اعضای جامعه منتقدان لاس وگاس در مورد ستایشی که برخی از فیلم جدید ریچارد لینک لیتر می کنند می گوید: «شاید آنها محصول همین خانه های در هم شکسته هستند و یا شاید عاشق تگزاس». حقیقت این است که فیلم به سختی با مخاطبش ارتباط برقرار می کند. داستان پرکشش و تعلیقی ندارد که به هرقیمتی مخاطب را پای خود نگه دارد و اگر نتوانید با شخصیت ها همذات پنداری کنید لذت چندانی از آن نمی برید. یکی از ضعف های اصلی فیلمنامه هم همین است. «پسربچگی» نمی تواند در ابتدا هدفی در شما به وجود آورد که به خاطر آن تا پایان فیلم را تماشا کنید. اگر در میانه راه هم از سالن سینما بیرون بیایید، شاید ادامه پروسه جامعه شناسانه آقای کارگردان را از دست دهید اما قطعا از لحاظ داستانی چیزی را از دست نمی دهید. «پسربچگی» از آن دست فیلم هایی است که در انتها، فقط تمام می شوند! هیچ چراغی را در ذهنتان روشن نمی کنند. هیچ کدام از دیالوگ های سطحی فیلم در ذهنتان باقی نمی ماند و بعدا حتی یک سکانس طلایی از فیلم را هم نمی توانید به یاد آورید. با این تفاسیر اما نمی شود از بازی های خوب ایتن هاوک و پاتریشیا آرکت چشم پوشی کرد. آرکت که بعد از بردن جایزه گولدن گلوب، بخت اول بردن اسکار در بخش بازیگر مکمل محسوب می شود و شاید اگر یک جی کی سیمونز فوق العاده در «ویپلش» نبود، می شد اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را هم در دستان ایتن هاوک تجسم کرد. اما به هر حال، حافظه تاریخی ما قوی است و سابقه نشان داده که از آکادمی هرچیزی بر می آید. 

 

یادداشتی بر «American Sniper» جدیدترین فیلم کلینت ایستوود

$
0
0

 

کارگردان: کلینت ایستوود

بازیگران: بردلی کوپر، سیه نا میلر و...

امتیاز از پردیس سینمایی 2.5 از 7

امتیاز از IMDb هفت و نیم از 10

ژانر: اکشن، درام

خلاصه: کریس کایل یک تک تیرانداز آمریکایی است که برای جنگ، چند بار به عراق می رود. اما چیزی که او را با بقیه سرباز های آمریکایی متمایز می کند، تعداد کشته هایش در این کشور است... .

نوشتن مطلب برای یکی از ضعیف ترین فیلم های سال به اندازه دیدن آن سخت است. اما اگر همین فیلم نامزد اسکار بهترین اثر سال 2014 شده باشد دیگر گریزی نیست.

وقتی خبر ساخت «تک تیر انداز آمریکایی» منتشر شد، بی شک همه منتظر یک فیلم سیاسی بودند اما نه به سبک «آرگو» بلکه به سبک «فهرست شیندلر». چرا که در ابتدا قرار بود استیون اسپیلبرگ آن را کارگردانی کند. که ای کاش همین اتفاق افتاده بود! اما کار به کلینت ایستوود رسید. خیلی ها باز خوش بین ماندند خصوصا که ایستوود فیلم های قابل قبولی چون «جی ادگار» و «گرن تورینو» را کارگردانی کرده بود. با اضافه شدن بردلی کوپر به عنوان بازیگر و تهیه کننده، دیگر می شد فیلم پیش رو را یکی از امیدهای فصل جوایز به شمار آورد. حتی با پخش شدن تریلر های نفس گیر فیلم، امیدها بیشتر هم شد اما... .

شاید با دیدن کمتر از 10 دقیقه از «تک تیر انداز آمریکایی» کل امیدها و آرزوهایتان برای دیدن یک فیلم اکشن جنگی، با حداقل استانداردهای هالیوود نقش بر آب شود.

ایستوود یک آمریکایی متعصب است. کاری به مسلمان و یهودی و مسیحی ندارد. برای او مهم سن دیگو و نیویورک و لس آنجلس است. کارگردانی هم نیست که عقلش به استراتژی در سینما برسد. فقط کافی است به او بگویید که شخصی علیه آمریکا اقدامی کرده و آن وقت منتظر عکس العمل شدید او باشید. او با همین نگاه هم «تک تیرانداز آمریکایی» را ساخته. یک کابوی که با دیدن واقعه 11 سپتامبر غیرتی می شود و می خواهد از وطنش دفاع کند. داوطلبانه به عراق می رود و آن قدر عراقی می کشد که تبدیل به یک اسطوره می شود.

ایده یک خطی فیلم می تواند تماشاگر پسند باشد اما نحوه پرداخت آن به حدی کلیشه ای و ضعیف است که کمتر کسی فکرش را می کرد. سکانس های این فیلم به شدت شبیه بازی های کامپیوتری جنگی است و اساسا خالی از هرگونه تنوعی. از طرف دیگر نوع نشان دادن مسلمانان به همان شیوه سابق است ولی حتی چرک تر! پخش شدن صدای اذان در هنگام کشته شدن سربازان آمریکایی، درآوردن سلاح از زیر چادر مشکی، عملیات استشهاد طلبانه با تسبیح در دست، اقدام به خیانت علیه مهمان آمریکایی در شب «عید قربان» و... . قریب به اتفاق این تصاویر را به مراتب پخته تر و بهتر (از نظر پرداخت سینمایی) در سریال «24» دیده بودیم. یا حتی در «محاصره»، یکی از پیش تازان فیلم های ضد اسلامی. ایستوود نتوانسته ذره ای خلاقیت به ساختار ضد اصلامی فیلمش بدهد. این فضا سازی اغراق آمیز به دیگر جنبه های فیلم هم ضربه زده. به عنوان مثال در شخصیت پردازی. اگر از کاراکتر «کریس کایل» با بازی بردلی کوپر چشم پوشی کنیم (که تازه آن هم ضعف های قابل بیان زیادی دارد) دیگر شخصیت ها بعضا حتی به اندازه «تیپ» هم نیستند. شخصیت هایی که اتفاقا قسمت مهمی از بار فیلم هم بر دوششان است. نمونه بارز آنها نقش همسر «کریس کایل» است و وقتی شما با شخصیت ها نتوانید ارتباط برقرار کنید، تحمل کردن آنها به مدت بیش از 2 ساعت و 10 دقیقه مثل یک کابوس می شود.

کلینت ایستوود خیلی سعی کرده تا جنگ عراق را یک «دفاع مقدس» نشان دهد. جنگی که اگر انجام نمی شد ممکن بود مسلمانان به «سن دیگو یا نیویورکـ» هجوم بیاورند. اما حتی نشان دادن همین موضوع هم به صورت مریضی انجام شده. پروپاگاندا در این فیلم به حدی واضح است که حتی صدای خود آمریکایی ها را در آورده. ست روگن بازیگر و کارگردان یهودی سینمای آمریکا که امسال خود یک کمدی سیاسی و البته پر حاشیه به نام «مصاحبه» داشت یکی از منتقدان فیلم جدید ایستوود است. او می گوید با تک تیرانداز آمریکایی یاد سکانس های آخر فیلم «لعنتی های بی آبرو» و اکران فیلم تبلیغاتی نازی ها افتاده است.

در «تک تیرانداز آمریکایی» که حتی نامش هم نشانه ای دیگر از سطحی بودنش است، با الگوی پر سابقه قهرمان سازی رو به رو می شویم. کاراکتر «کریس کایل» بری از هرگونه بدی و خباثت تصویر شده و داستان وی طوری روایت شده گویی تمام 250 نفری که وی ادعای کشتنشان در عراق را دارد تروریست بوده اند. از سوی دیگر نقطه مقابل «کایل»، یک تک تیرانداز یا نیروی ویژه عراقی به نام «مصطفی» است که انتهای بدی، خباثت و تاریکی است. واقعا معلوم نیست کارگردان «پسران جرسی» چه تصوری از مخاطب امروز سینما داشته که با الگوهای نخ نمای هالیوودی فیلم جدیدش را ساخته است.

این فیلم حتی نامزد گولدن گلوب هم نشد اما اسکار فرق می کند. اگر برای لحظه ای هم مسائل سیاسی را در نظر نگیریم و از دید بازاریابی به این اتفاق نگاه کنیم، جایزه اسکار تبدیل به یک برند کاملا موفق شده. برندی که تحت هر شرایطی مخاطب خودش را خواهد داشت و هر فیلمی بتواند روی مواد تبلیغاتیش از نامزدی اسکارش بگوید با فروش خوبی مواجه می شود. فیلم جدید ایستوود به حدی ضعیف است که اگر مثل فیلم دیگرش «پسران جرسی» در تابستان و همراه با «کاپیتان آمریکا» و «محافظان کهکشان» اکران می شد پتانسیل ورشکستگی را هم داشت. اما چنین فیلمی دقیقا همانی است که هالیوود می خواهد در دنیا دیده شود. نامزدی اسکار بهترین فیلم، بهترین دلیل برای به سینما کشیدن مخاطبین و نشان دادن این فاجعه تبلیغاتی است. برنامه ای که موفق هم بود و باعث شد «تک تیرانداز آمریکایی» بیش از 360 میلیون دلار فروش داشته باشد که آن را تبدیل به پرفروش ترین فیلم کارنامه ایستوود کرد و بدون احتساب تورم پرفروش ترین فیلم جنگی تاریخ در آمریکای شمالی شد. البته اگر فاکتور تورم را در نظر بگیریم، این فیلم پس از «نجات سرباز ریان» و «پرل هاربر» رتبه سوم را در اختیار دارد. اما این قیاس واقعا مع الفارق است. بر خلاف «نجات سرباز ریان»، «تک تیرانداز آمریکایی» به حدی ساده انگارانه ساخته شده که حتی سکانسی از آن سوژه برنامه های طنز تلویزیون آمریکا شده. در این سکانس کریس کایل به اتاق فرزند خردسالش می آید و او را از آغوش مادرش می گیرد. چیزی که به عنوان بچه در فیلم استفاده شده یک عروسک اسباب بازی ساده است که به وضوح هم قابل رویت می باشد. چندی بعد الن دی جنرس، مجری اسکار سال گذشته در برنامه روزانه خودش که از تلویزیون آمریکا پخش می شود با قراردادن عروسک «المو» به جای بچه، به تمسخر فیلم ایستوود پرداخت. با تمام این حرف ها فیلم ایستوود یک خوبی هم داشت: باعث شد قدر دشمن های دانایمان را بدانیم!

 

 


یادداشتی بر «Birdman» جدیدترین اثر الخاندرو گونسالس اینیاریتو

$
0
0

کارگردان: الخاندرو گونسالس اینیاریتو

بازیگران: مایکل کیتون، ادوارد نورتون، نائومی واتس، اما استون و...

امتیاز از پردیس سینمایی: 6 از 7

امتیاز از IMDb: هشت و یک دهم از 10

ژانر: درام، کمدی

خلاصه داستان: یک بازیگر قدیمی هالیوودی پس از گذراندن دوران اوجش حالا می خواهد با اجرای یک تیاتر در برادوی به سطح اول بازگردد....

یکی دیگر از مهم ترین فیلم های سال، «بردمن» یا «مرد پرنده ای» است. اثر جدیدی از الخاندرو گونسالس اینیاریتو، فیلمساز سرشناس مکزیکی که توانسته نامزد 9 جایزه اسکار شود. این فیلم در بخش های بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر نقش اول مرد، بهترین بازیگر نقش مکمل مرد و زن، بهتریم فیلمنامه ارجینال، بهترین صداگذاری و تدوین صدا و بهترین فیلمبرداری نامزد کسب مجسمه طلایی هالیوود شده است. «مرد پرنده ای» هم چنین پیشتر توانسته بود جوایز گولدن گلوب بهترین بازیگر مرد فیلم موزیکال یا کمدی و بهترین فیلمنامه را هم به خودش اختصاص دهد.

الخاندرو گونسالس اینیاریتو را پیش از این با آثاری چون «بابل»، «21 گرم»، «عشق سگی»(سه گانه مرگ) و «بیوتیفول» می شناختیم. فیلمسازی لاتین و نسبتا مستقل که حالا می شود او را هم در دایره کارگردانان جذب شده به هالیوود حساب کرد.

اصولا اینیاریتو از آن دست کارگردانانی است که با ساخت هر فیلمش- خوب یا بد- امضا و مهر خودش را زیر کار می زند. چه از لحاظ فرم و چه محتوا، فیلم های اینیاریتو خود معرف کارگردانشان هستند. اما «مرد پرنده ای» کمی متفاوت است. از لحاظ فرم، کارگردان دیگر به سمت روایت غیر خطی نرفته، که البته محتوای فیلم، جایی برای این گونه از روایت باقی نمی گذارد. اما کماکان نوع روایت کمک زیادی به شخصیت پردازی می کند. به خاطر همین موضوع تغییر زاویه دید در فیلمنامه به شدت حیاتی است. اگر این کار درست انجام نمی شد کل فیلم حالتی معلق پیدا می کرد. خصوصا که فیلمساز سعی کرده قریب به اتفاق فیلمش را در یک سکانس پلان بگیرد.

«مرد پرنده ای» داستان بازیگر سابق فیلم های ابرقهرمانی هالیوود، ریگان تامسن است. وی در دهه 90 آخرین قسمت از سه گانه «مرد پرنده ای» را بازی می کند و حاضر نمی شود در «مرد پرنده ای بر می خیزد» بازی کند. از همان زمان کارنامه کاری وی با افول چشمگیری مواجه می شود و شخحصیت اصلی داستان، از یک بازیگر فیلم های پر فروش هالیوود به جایی می رسد که برای بازگرداندن اعتبارش مجبور به اجرای یک تئاتر در برادوی است. همین موضوع باعث بروز مشکلات روحی و روانی آقای بازیگر هم می شود.

ریگان از دید خودش هنوز دارای قدرت های ابرقهرمانانه «بردمن» است. یا حداقل دوست دارد این طور تصور کند. اما طبیعی است که دیگر افراد چنین نظری در موردش ندارند و وی را انسانی عادی می شناسند. همین موضوع وارد روایت شده. وقتی از زاویه دید ریگان فیلم جلو می رود ما می توانیم منتظر هرگونه اتفاق غیرطبیعی باشیم اما اگر به همان اتفاق از زاویه دید یکی دیگر از کاراکترها یا دانای کل نگاه کنیم چیزی جز حوادث معمولی نمی یابیم. برای بهتر توضیح دادن این مفهوم اشاره می کنم به یکی از سکانس های «مرد پرنده ای». جایی که ریگان از روی پشت بام ساختمانی خودش را پایین می اندازد و تا محل اجرای نمایش پرواز می کند. اما وقتی فرود می آید و وارد سالن می شود زاویه دید به دانای کل تغییر پیدا می کند و ما می بینیم که یک راننده تاکسی برای گرفتن کرایه اش دنبال وی به درون سالن می رود. این گونه از روایت خصوصا با توجه به سکانس آخر فیلم، بسیار شبیه آن چیزی است که به «رئالیسم جادویی» شهرت دارد (قطعا اگر سکانس پایانی طور دیگری رخ می داد نمی شد این اثر را حتی نزدیک به رئالیسم جادویی دانست). سبکی که در ادبیات با «گابریل گارسیا مارکز» شناخته می شود، در نقاشی با آثار «فریدا کالو» دیده می شود و در سینما ما را یاد برخی آثار وودی آلن، هایائو میازاکی، امیر کاستاریکا و ژان پیر ژونه  می اندازد. در واقع مهم ترین تفاوت «مرد پرنده ای» با دیگر آثار «اینیاریتو» هم دقیقا همین نکته است.

با تمام این تفاسیر اما سبک «مرد پرنده ای» مخالفانی هم بین منتقدان سینما دارد. شاید مهم ترین مخالف این فیلم، ریچارد برادی، منتقد «نیویورکر» باشد. او در مطلبی که در تاریخ  23 اکتبر 2014 منتشر شده ساخته جدید اینیاریتو را به شدت تحت تاثیر آثار ژان لوک گودار می داند. وی معتقد است از همان ابتدا که تیتراژ فیلم است، این شباهت به آثار رنگی فیلمساز مشهور فرانسوی زبان آغاز می شود. برادی همین طور معتقد است فرآیند انتخاب بازیگر برای این فیلم هم شبیه انتخاب بازیگر در فیلم های گودار است. یکی از کارهایی که گودار در این زمینه سابقه انجام دادنش را دارد انتخاب بازیگران بر اساس زندگی واقعیشان است. کاری که اینیاریتو در مورد مایکل کیتون، نقش اول فیلمش انجام داده. کیتون همان طور که اشاره شد، در این فیلم نقش بازیگری را بر عهده دارد که با فیلم های ابرقهرمانیش به شهرت دست پیدا کرده و بعد از آن کارنامه اش با افول مواجه می شود. جالب است بدانید که در دهه 90، او در دو فیلم «بتمن» و «بتمن باز می گردد» به کارگردانی تیم برتون، نقش شوالیه تاریکی را بر عهده داشت اما از پذیرش بازی در فیلم سوم سر باز زد و افول خودش را آغاز کرد. این کار را گودار بارها با بازیگرانی چون ادی کونستانیتن و آنا کارینا انجام داده است. عده ای این کار را نوعی تقلب در شخصیت پردازی می دانند اما به هرحال انتخاب بازیگر بر اساس زندگی شخصی، یا کارنامه کاری وی از دیرباز مرسوم بوده است.

جالب این که در قسمتی از مطلب منتقد نیویورکر، که مشخصا از دیدن فیلم راضی نبوده در مورد فیلمبرداری «بردمن» به صورت یک برداشت بلند، آمده که اینیاریتو در این زمینه هم تحت تاثیر سینمای مدرن و آثار افرادی چون عباس کیارستمی عمل کرده است. جالب این که منتقدانی هم هستند که برداشت به صورت بلند را از خصوصیات مثبت فیلم ارزیابی می کنند و معتقدند آن را شبیه به تئاتر و اجرای زنده کرده و باعث همذات پنداری بیشتر مخاطب با فیلم می شود. تفاوت نگاه منتقدان حتی به محتوا هم رسیده. عده ای با اشاره به پارودی های فیلم، معتقدند «بردمن» نگاهی انتقاد آمیز به فیلم های بلاک باستر داشته ولی برخی هم بر این عقیده اند که فیلم جدید اینیاریتو در مورد صنعت سرگرمی آمریکا و بلاخص سینما و تئاتر است و اساسا موضوع فیلم کمک زیادی به جمع شدن رای اعضای آکادمی علوم و هنرهای تصویری آمریکا برای این فیلم در اسکار کرده و می کند. رای هایی که در نهایت سرنوشت جوایز را تعیین می کنند.

اگر این تشتت آرا بین منتقدان را کنار بگذاریم می توانیم قبل از اسکار 2015 آخرین پیش بینی ها در مورد این فیلم را هم بررسی کنیم. فیلمبرداری خاص «بردمن»، امانوئل لوبزکی را تبدیل به بخت اول مجسمه طلایی کرده است. این فیلم همین طور در بخش های کارگردانی و بهترین فیلم شانس اصلی است اما احتمالا جوایز مربوط به بخش فیلمنامه و بازیگری را به رقبایش واگذار کند. یکشنبه آینده صحت این گمانه زنی ها مشخص می شود. از امروز فقط یک هفته تا اسکار باقی است.

یادداشتی بر «The Grand Budapest Hotel» ساخته وز اندرسون

$
0
0

کارگردان: وز اندرسون

بازیگران: رالف فاینس، آدرین برادی، ویلیام دافو، جود لاو، بیل موری، ادوراد نورتون، اوون ویلسون، جیسون شوارتزمن، لیا سیدو، تیلدا سویینتون و...

امتیاز از پردیس سینمایی: 6 از 7

امتیاز از IMDb: هشت و یک دهم از 10

ژانر: ماجرایی، کمدی، درام

خلاصه: «هتل بزرگ بوداپست» داستان ماجراهایی است که بر سر آقای گوستاو، مسئول یک هتل بزرگ در اروپای ما بین دو جنگ جهانی می آید و رابطه وی با نزدیک ترین و قابل اعتماد ترین دوستش، زیرو مصطفی را شرح می دهد. 

«هتل بزرگ بوداپست» تا همین جا هم کار خودش را کرده است و حتی اگر نتواند شب اسکار جایزه مهمی را به دست آورد باز هم از اهمیت فیلم کاسته نمی شود. این فیلم بدون پشتوانه استودیوهای درجه یک هالیوود ساخته شده و از این جهت می توان آن را نمونه سینمای مستقل کشور آمریکا به حساب آورد، هر چند که حضور بازیگرانی مثل ادوارد نورتون، رالف فاینس و اوون ویلسون به هر حال ساخته جدید وز اندرسون را هم تحت تاثیر قدرت هالیوود قرار می دهد. بعد از ساخته شدن فیلم، کمپانی «فاکس سرچلایت» برای پخش آن قراردادی بست و آن را پخش کرد. اکران جهانی این فیلم از روز 7 مارچ 2014 و با آغاز اکران فصل تابستان شروع شد و این تاریخ مناسب، باعث فروش بیش از 174 میلیون دلاری آن شد. همین موضوع «هتل بزرگ بوداپست» را تبدیل به پرفروش ترین اثر وز اندرسون و پر فروش ترین فیلم مستقل سال 2014 کرد. اگرچه در زمان اکران، با این حجم تحسین ها مواجه نشد اما فیلم تازه کارگردان «امپراطوری طلوع ماه» هرچه به فصل جوایز نزدیک تر شد بیشتر مورد پسند منتقدان قرار گرفت.

«هتل بزرگ بوداپست» داستان ماجراهایی است که بر سر آقای گوستاو، مسئول یک هتل بزرگ در اروپای ما بین دو جنگ جهانی می آید و رابطه وی با نزدیک ترین و قابل اعتماد ترین دوستش، زیرو مصطفی را شرح می دهد. این فیلم با الهام از دو داستان «دختر پستخانه» و «از ترحم بپرهیز» نوشته اشتفان سوایگ، نویسنده مطرح اتریشی نوشته شده و در سه مقطع زمانی روایت می شود. از آن جایی که خود فیلم ساختاری اپیزودیک دارد، فیلمساز برای جدا کردن این مقاطع زمانی به جای تغییر در رنگ تصاویر یا دیگر شیوه های مرسوم، از ابعاد تصویر متفاوت نسبت به یکدیگر استفاده کرده. در واقع ابعاد تصویر این اثر ثابت نیستند که این ابتکار وز اندرسون را نشان می دهد. به طوری که در بخش های مربوط به دهه 1930، نسبت پرده 1.37 است، این نسبت در سال 1985 به 1.85 می رسد و در دهه 1960، به عدد 2.35 رسیده. همین طور «هتل بزرگ بوداپست» سه راوی اصلی دارد که فیلم از زاویه دید آنها و دانای کل روایت می شود که این هم کمک زیادی به مشخص شدن مقاطع زمانی می کند. اصولا وز اندرسون جوان قدرت زیادی در ساختن دنیای خودش دارد و از همه امکاناتش در این راه استفاده می کند. فیلم های او نه از جنس فانتزی های «تیم برتون» است و نه از جنس کمدی های عامه پسند هالیوودی. چیزی که آن را نه تنها در فیلم های او، بلکه در «آقای فاکس شگفت انگیز»، تنها انیمیشن وی هم می توانیم ببینیم. آثار وی عمده تا به صورت اپیزودیک روایت می شوند که «هتل بزرگ بوداپست» هم از این سنت مستثنی نیست و شخصیت ها که بعضا پرداخت خوبی هم دارند، همیشه در حال حرکتند. استفاده از تصاویر رنگی و اغراق در رنگ ها از دیگر مشخصه های آثار اندرسون، خصوصا در فیلم های اخیرش است. همین رنگ آمیزی آن قدر ذهن مخاطب را به خودش جلب می کند که می تواند پرده ای در برابر برخی ضعف های فیلم ها شود و اجازه ندهد مخاطب به برخی مسائل بیندیشد. به عنوان مثال در همین فیلم آخر، شما با صرف خواندن دیالوگ ها هم می توانید داستان فیلم را به طور کامل متوجه شوید. خیلی از مسائل در دیالوگ ها بیان می شود حال آن که سینما، هنر نشان دادن است. اما آن قدر به شما تصاویر جذاب داده می شود که دیگر به آن چه نشان داده نشده فکر نمی کنید.

نکته دیگری که می توان در مورد ساختار «هتل بزرگ بوداپست» اشاره کرد مقوله ژانر در فیلمنامه است. ژانر این فیلم می تواند فانتزی، ماجرایی یا حتی درام باشد اما در این اثر سطح پارودی بسیار بالا است و از ابتدا تا انتهای فیلم، کارگردان در سکانس های مختلف بارها مابین ژانرهای گوناگون حرکت می کند و با ایجاد موقعیت کمیک در ساختار ژانر، پارودی به وجود می آورد. همین موضوع جنس کمدی در «هتل بزرگ بوداپست» را با آثار مشابهش متفاوت می کند. اما طبیعتا این ویژگی را بسیاری از منتقدان هم نمی پسندند به طوری که معتقدند فیلم جدید وز اندرسون یک بلاتکلیفی ذاتی دارد. 

برخی از منتقدانی که «هتل بزرگ بوداپست» را نپسندیده اند در یادداشت خود به داستان فیلم هم تاخته اند. به طوری که می گویند داستان اصلی، بسیار ساده است و فیلمنامه نویس به صورت خیلی سطحی پیچ و خم هایی به اثر بخشیده که هیچ وقت مخاطب را نمی تواند به اندازه یک فیلم ماجرایی واقعی جذب کند. در این فیلم تعالی کاراکترها به سادگی انجام می شود و هدف در فیلمنامه گم شده.

برای جمع بندی در مورد فیلم «هتل بزرگ بوداپست» باید گفت به نظر با یک کیک عروسی طرف هستیم. زیبایی خیره کننده ای دارد و شیرینی آن به قدری زیاد است که برخی ترجیح می دهند امتحانش نکنند. اما آنهایی هم که فیلم را می بینند دقیقا به مانند همین کیک به یک لذت زودگذر رسیده اند. «هتل بزرگ بوداپست» قرار نیست تاریخ سینما را به چالش بکشد و به ناگاه در میان بهترین آثار تمام ادوار قرار گیرد و شاید نامزدی در 9 رشته اسکار، بیشتر از این که از قدرت فیلم ناشی شود، از ضعف رقبا به دست آمده. ساخته جدید وز اندرسون در رشته های بهترین موسیقی متن، بهترین چهره پردازی، بهترین طراحی لباس، بهترین طراحی تولید، بهترین تدوین، بهترین فیلمبرداری، بهترین فیلمنامه ارجینال، بهترین کارگردانی و بهترین فیلم نامزد جایزه اسکار شده است. در بخش بهترین فیلمنامه ارجینال، «هتل بزرگ بوداپست» رقابت سنگینی با «مرد پرنده ای» الخاندرو گونزالس اینیاریتو خواهد داشت. در بخش های بهترین طراحی لباس، چهره پردازی و طراحی تولید، شانس اصلی کسب مجسمه طلایی است ولی در بقیه بخش ها روی کاغذ شانس زیادی ندارد.

 

یادداشتی بر «Whiplash» نخستین فیلم سینمایی دیمین چزل

$
0
0

کارگردان: دیمین چزل

بازیگران: مایلز تلر، جی کی سیمونز و...

امتیاز از پردیس سینمایی 5.5 از 7

امتیاز از IMDb: هشت و شش دهم از 10

ژانر: درام

خلاصه: «ویپلش» روایت گر داستان یک درامر جوان به نام اندرو است که با ثبت نام در یکی از معتبرترین مراکز آموزش موسیقی آمریکا قصد دارد در رشته اش به اوج برسد اما در این راه درگیری هایی با مدرس اصلی و صاحب سبک این آموزشگاه، فلچر دارد.

دیمین چزل یک فیلمساز مستقل آمریکایی است که «ویپلش» نخستین فیلم سینمایی بلند وی محسوب می شود (البته او یک اثر 82 دقیقه ای هم دارد که در هیچ سینمایی به صورت عمومی اکران نشده). فیلمی که نامزد 5 جایزه اسکار شده و از این حیث بالاتر از آثار بزرگانی چون دیوید فینچر در سال جاری قرار گرفته است. سابقه نامزد اسکار شدن فیلم های مستقل و نیمه مستقل در چند سال اخیر به شدت در حال رشد بوده. سال گذشته فیلم های «او» و «باشگاه خریداران دالاس» بین فیلم های نامزد جایزه اسکار بهترین فیلم سال قرار گرفتند. سال 2013 «دیوان وحش جنوبی» ساخته بین زیتلین نامزد شد و در دوره های گذشته هم آثاری چون «منطقه 9»، «بچه ها حالشان خوب است» و «پرشس» وارد لیست بهترین فیلم های سال شدند. روند رو به رشد نامزدی فیلم های مستقل با آغاز شدن دهه جدید میلادی و افزایش تعداد فیلم های نامزد بخش بهترین فیلم اسکار از 5 به 10، شدت گرفت. هالیوود به نوعی جنبه تربیتی خودش برای فیلمسازان جوان را با این نامزدی های فرمالیته حفظ می کند و کارگردان مود نظر را جذب سیستم سینمای سرمایه داری می کند. کافی است به آثار بعدی نامزد های مستقل اسکار در سال های گذشته نگاهی بیندازیم. در راستای این اهداف امسال فیلم هایی مثل «ویپلش»، «پسربچگی» و «هتل بزرگ بوداپست» نامزد جوایز آکادمی علوم و هنرهای تصویری آمریکا شده اند که در این بین «ویپلش» باز تفاوت زیادی با ساخته های ریچارد لینک لیتر و وز اندرسون دارد.

قبل از هرچیز اجازه دهید در مورد نام فیلم، توضیح مختصری دهم. «ویپلش» یا به عبارت بهتر «Whiplash» در زبان انگلیسی به معنای شلاق زدن است. اما چیزی که در فیلم نشان داده می شود این است که عنوان، نام یک قطعه موسیقی جاز هم هست که توسط شخصیت اصلی فیلم بارها نواخته می شود. پس از آنجایی که این عنوان در فیلم به صورت «اسم خاص» ذکر می شود، معمولا ترجمه نشده و در زبان فارسی هم همان «ویپلش» خوانده می شود.

وقتی طرح اولیه این اثر به ذهن دیمین چزل می آید وی به دلیل کمبود بودجه نمی تواند آن را بسازد. تصمیم می گیرد یک نسخه کوتاه از آن را کارگردانی کرده و به جشنواره ساندنس (مهم ترین جشنواره سینمای مستقل آمریکا و اصلی ترین حامی آن) بفرستد. فیلم کوتاه وی موفق به دریافت جایزه ویژه هیئت ژوری در بخش فیلم کوتاه می شود. با استقبال چند تهیه کننده از طرح، بودجه 3.3 میلیون دلاری فراهم می شود و حالا این فیلم باید با آثاری رقابت کند که توسط کارگردانان صاحب سبک هالیوود ساخته شده اند. جالب است بدانید که «ویپلش» در گیشه هم چیزی نزدیک به 12 میلیون دلار فروخته است. همین باعث می شود تا جزو کم فروش ترین فیلم های تاریخ سینما که نامزد جایزه اسکار بهترین فیلم سال شده اند هم قرار گیرد.

«ویپلش» روایت گر داستان یک درامر جوان به نام اندرو است که با ثبت نام در یکی از معتبرترین مراکز آموزش موسیقی آمریکا قصد دارد در رشته اش به اوج برسد اما در این راه درگیری هایی با مدرس اصلی و صاحب سبک این آموزشگاه، فلچر دارد. همان طور که می بینید داستان فیلم به سادگی قابل روایت کردن است. چزل هم برای این داستان ساده سراغ ساختار شکنی در شیوه روایت کلاسیک نرفته و سعی کرده همه چیز در قالب اصلی خودش رخ دهد. مثل همه فیلم های این سبک و مثل همه آثار داستانی کلاسیک تاریخ، در «ویپلش» هم ما با یک آنتاگونیست و یک پروتاگونیست مواجهیم. کنش و واکنش این کاراکترها تا انتهای فیلم، جلوبرنده داستان است. علیرغم موضوع و ساختار ساده، پرداخت نسبتا قابل قبول داستان و شخصیت ها باعث می شود مخاطب حتی یک لحظه هم به فکر ترک سالن سینما نیفتد. ضرباهنگ فیلم دقیقا مثل ساز درام، تند است و زمان کوتاه آن گویی نشانه ای از عجله کارگردان در به پایان بردن فیلمش است. داستان پتانسیل افزودن خرده پیرنگ هایی برای طولانی تر و البته پیچیده تر شدن را دارد اما چزل قصد بلند پروازی های بعضا محکوم به شکست فیلم اولی ها را ندارد. او حتی در زمینه شخصیت پردازی هم به شدت خسیسانه برخورد می کند و فقط کاراکتر اصلی فیلمش را به طور دقیق به ما می شناساند. البته سعی شده که در دیالوگ ها به حد لزوم ابعاد کاراکتر فلچر هم درآید اما متاسفانه به صورت کامل انجام نشده اما بازی خوب جی کی سیمونز تا حد زیادی این نواقص را در سایه قرار داده. چیزی که از چشم اعضای آکادمی هم دورنمانده و باعث نامزدی این هنرمند، در بخش بهترین بازیگر نقش مکمل شده است. سیمونز پیشتر هم توانسته بود یه خاطر این فیلم جوایز گولدن گلوب، بفتا و انجمن بازیگران آمریکا را در فصل جوایز به خودش اختصاص دهد که شانس وی را برای کسب مجسمه طلایی اسکار به نسبت رقبایش خیلی افزایش می دهد. جالب است بدانید برای این فیلم به ظاهر مستقل که در ابتدا مدعی هیچ جایزه ای هم نبوده، جی کی سیمونز تصمیم گرفت در کلاس های موسیقی ثبت نام کند تا بیشتر با نقش همذات پنداری کند. او قبلا پیانو می نواخته اما پس از مدتی توانایی این کار به صورت عالی را از دست می دهد و به همین جهت مجددا به آموزش می پردازد. از سوی دیگر بازیگر نقش اصلی «ویپلش»، مایلز تلر هم از 15 سالگی درام می زده اما او هم به خاطر این فیلم هفته ای سه روز، روزی چهار ساعت تمرین کرده تا برای نقش آماده شود و خودش تمام سکانس های درام نوازی را بازی کند.

نخستین ساخته دیمین چزل توانسته در بخش های بهترین فیلم، بهترین بازیگر نقش مکمل مرد، بهترین تدوین، بهترین صداگذاری و بهترین فیلمنامه اقتباسی نامزد جایزه اسکار شود که در بخش بهترین بازیگر نقش مکمل مرد، پیشتاز پیش بینی ها است. جی کی سیمونز تا این لحظه بالاتر از رابرت دووال( برای فیلم «قاضی»)، ایتن هاوک( برای فیلم «پسربچگی»)، ادوارد نورتون( برای فیلم «مرد پرنده ای») و مارک روفالو( برای فیلم «فاکس کچر») بخت اول کسب اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد محسوب می شود. بعید به نظر می رسد که «ویپلش» بتواند اسکار دیگری هم بگیرد اما مطمئنا کارگردان فیلم اولی آن همیشه یک شنبه آینده را به خاطر خواهد داشت. او برای نخستین فیلم سینمایی اش، نخستین بار نامزد جایزه اسکار شده است. رویای آمریکایی.

یادداشتی بر «The Imitation Game» ساخته هالیوودی مورتن تیلدام

$
0
0

کارگردان: مورتن تیلدام

بازیگران: بندیکت کامبربچ، کرا نایتلی، متیو گود، آلن لیچ و...

امتیاز از پردیس سینمایی: 5.5 از 7

امتیاز از IMDb: هشت و دو دهم از 10

ژانر: درام، بیوگرافی، تریلر

خلاصه: «بازی تقلید» روایت گر داستان آلن تیورینگ، نابغه ریاضی بریتانیا است. فردی که موفق می شود با ساخت دستگاهی که پایه کامپیوترهای امروزی است، کدهای «انیگما» (دستگاه کدگذاری ارتباطات ارتش آلمان) را بشکند.

اگر نگاهی به کارنامه کاری مورتن تیلدام بیندازیم با تعداد زیادی از فیلم های تلویزیونی، سریال و آثار کوتاهی مواجه می شویم که عمدتا محصول نروژ هستند. او تا قبل از «بازی تقلید» 4 فیلم سینمایی را کارگردانی کرده که از این بین فقط فیلم Headhunters کمی مورد استقبال قرار گرفت و توانست نامزد جایزه بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان بفتا گردد. همین اتفاق هم راه کارگردانش را به سمت تپه های هالیوود هموار کرد و «بازی تقلید» در واقع نخستین فیلم هالیوودی تیلدام محسوب می شود. فیلمی که با بودجه 15 میلیون دلاری هاروی وینستین ساخته و حالا نامزد 8 جایزه اسکار هم شده است. نامزدی هایی که در رشته های مربوط به بهترین تدوین، بهترین طراحی تولید، بهترین موسیقی متن، بهترین فیلمنامه اقتباسی، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر نقش اول مرد و نقش مکمل زن و بهترین فیلم به دست آمده است.

«بازی تقلید» روایت گر داستان آلن تیورینگ، نابغه ریاضی بریتانیا است. فردی که موفق می شود با ساخت دستگاهی که پایه کامپیوترهای امروزی است، کدهای «انیگما» (دستگاه کدگذاری ارتباطات ارتش آلمان) را بشکند. به ادعای فیلم، این کار او جنگ جهانی را دو سال کوتاه تر کرد و جان 14 میلیون انسان را نجات داد. همین طور جالب است بدانید که این داستان بیش از 50 سال جزو اسرار دولت بریتانیا و ام آی شش به حساب می آمده و اسناد آن بعدها منتشر شده است. اسنادی که البته حاوی حقایقی بوده که در فیلم به خاطر مقاصد سینمایی بعضا به طور دیگری بیان شده اند.

اول از همه این که انگلستان اولین کشوری نبوده که توانسته کدهای انیگما را بشکند. نخستین بار قبل از آغاز جنگ جهانی یک ریاضی دان لهستانی، از چگونگی کار کردن دستگاه آلمان ها مطلع می شود و اساسا تحقیقات وی، در طول جنگ جهانی پایه کار ام آی شش بریتانیا می شود. چیزی که در فیلم نشان داده می شود این است که همه اعضای متفقین به شدت با رمزگشایی این دستگاه مشکل دارند و این کار را نشدنی می دانند. لهستانی ها یک دستگاه انیگما از آلمان قاچاق کرده اند و حالا در انگلستان تحقیقات رویش انجام می شود. در حالی که بر خلاف این داستان، یک تیم ریاضی دان به سرپرستی ماریان رجوسکی کدهای اولیه انیگما را شکسته بودند. که اشاره به این موضوع می توانست قهرمان داستان را کوچک تر جلوه دهد.

از سوی دیگر یکی از اصلی ترین بخش های فیلم، که به ارتباط جاسوس شوروی و آلن تیورینگ می پردازد حاصل خلاقیت های ذهن نویسندگان «بازی تقلید» بوده است. چیزی که در فیلم نشان داده می شود این است: شوروی اخبار موثقی از کارهای ام آی شش در مورد انیگما دارد. چیزی که باعث می شود ماموران این سرویس به اعضای تیم از جمله آلن تیورینگ شک کنند. یکی از اعضای همین گروه به نام جان کرنکراس که به تیورینگ نزدیک تر از بقیه است، متوجه می شود که او یک همجنس گرا( در بریتانیای زمان جنگ، همجنس گرایی جرم محسوب می شده. سال 2013 ملکه الیزابت، آلن تیورینگ را مورد عفو ملوکانه قرارداد) است. بعد از کشمکش های فراوان تیورینگ می فهمد جاسوس روس ها در واقع همین آقای کرنکراس است. کرنکراس هم او را تهدید می کند که اگر رازش فاش شود، او هم راز بزرگ تیورینگ را به ام آی شش می گوید. انصافا چنین موضوعی به شدت می تواند مخاطب را جذب فیلم کند. اما وقتی بدانید که اساسا جان کرنکراس هیچ گونه ارتباطی با آلن تیورینگ نداشته و این دو زمانی که در «بلچلی» کار می کردند اصلا همدیگر را نمی دیدند، نسبت به دیگر حقایق فیلم هم شک خواهید کرد.

اما به نظر می رسد فراتر از جذب مخاطب، این داستان پردازی ها بیشتر بر مظلومیت کاراکتر همجنس گرای داستان و حماسه ای که آفریده تاکید دارد. الگویی که چند سالی هست، سینمای غرب را مشغول خودش کرده. چه در هالیوود و چه در اروپا. سال گذشته مجموعا 43 فیلم با حضور کاراکترهای LGBT ساخته شده که از این بین، سهم آمریکا 11 فیلم است. در سال 2013 هم آمریکایی ها 16 فیلم با این موضوعات ساخته اند. جالب است که آکادمی هم همیشه به چنین آثاری علاقه داشته و آن را نشانه ای از تمدن و آزادی می داند. هنوز یادمان نرفته که سال گذشته الن دی جنرس، مجری همجنس گرای اسکار بود. در همان مراسم، دو اثر نامزد اسکار بهترین فیلم سال بودند که با حضور کاراکترهای منحرف جنسی ساخته شده اند: «فیلومنا» و «باشگاه خریداران دالاس». فیلومنا که مثل «بازی تقلید» با بودجه هاروی وینستین ساخته شده بود شانس زیادی برای حضور در لیست نامزدهای بهترین فیلم های سال نداشت. اما اعضای آکادمی ترجیح دادند آثاری چون «نجات آقای بنکس» را حذف کنند و «فیلومنا» را در فهرست قرار دهند. «باشگاه خریداران دالاس» هم که دیگر احتیاج به ذکر کردن ندارد. دو اسکار بهترین بازیگر نقش اول و مکمل مرد به خاطر این فیلم به متیو مک کانهی و جرد لتو رسید.

اسکارهایی که ما را یاد سال 2009 و شان پن می انداخت. او هم به خاطر بازی در فیلم «میلک» برنده اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد شد. فیلمی در مورد نخستین نماینده رسمی همجنس گرای کالیفرنیا، هاروی میلک. امسال لیست برندگان هنوز برای ما روشن نیست. اما عجالتا مجری اسکار که نیل پاتریک هریس است. یک همجنس گرای دیگر که به صورت آزمایشگاهی بچه دار هم شده و الان فرزندان بی نوایش صاحب دو پدر هستند. (اگرچه شاید موضوع بحث نباشد اما جشنواره های اروپایی هم به شدت به روی این موضوع مانور می دهند. از جشنواره کن 2013 بگیرید که نخل طلایش به «آبی گرم ترین رنگ است» رسید تا برلین که بخش ویژه سینمای LGBT دارد و حتی جایزه اختصاصی هم می دهد.) البته لازم به ذکر است که «در راستای برخی اهداف بودن»، اصلا دلیلی برای قوت و یا ضعف فیلمی به حساب نمی آید. بلکه هدف بیشتر از طرح چنین موضوعی، اشاره به این بود که سینمای غرب از همه پتانسیل هایش برای عمل به منویاتش به بهترین نحو ممکن استفاده می کند. در مورد فیلم «بازی تقلید» به صورت خاص، می توان آن را یکی از برترین های سال در بخش های فنی دانست. یک موسیقی متن حساب شده از الکساندر دسپلا که امسال به خاطر همین فیلم و «هتل بزرگ بوداپست» خودش به تنهایی، دو تن از نامزدهای بخش بهترین موسیقی متن سال، محسوب می شود. بازی درخشان بندیکت کامبربچ که از چشم اعضای آکادمی هم دور نمانده و نامزد اسکارش کرده و البته کارگردانی هنری قابل تامل، که «بازی تقلید» را یک سر و گردن از آثار مشابهش با موضوع جنگ جهانی دوم، بالاتر قرار می دهد. اما با تمام این حرف ها ضعف فیلمنامه به کلیت اثر ضربه خودش را وارد کرده. انتخاب فرم خاص روایت در«بازی نقلید» نه چندان به محتوا می خورد و نه حتی به نحو احسن انجام شده. فلش بک های شلخته حتی اگر ندانیم هم نشان می دهد، این نخستین فیلم سینمایی فیلمنامه نویسش، گراهام مور است. شخصیت پردازی هم جای کار به مراتب بیشتری دارد. وقتی وارد بلچلی می شویم، تقریبا هیچ کس را نمی شناسیم و این موضوع چندان تا آخر فیلم تفاوت خاصی نمی کند. البته وجوه شخصیتی آلن تیورینگ به نسبت خوب انجام شده اما شخصیت های مقابل اصلا توانایی رقابت با او روی پرده نقره ای را ندارند. با این وجود اما ضعف های بیشتر فیلمنامه های «تک تیرانداز آمریکایی»، «تئوری همه چیز» و «ویپلش» به نسبت فیلم «بازی تقلید» شانس گراهام مور برای کسب اسکار را زیاد می کند. هر چند که وی نتوانسته جایز گولدن گلوب در رشته فیلمنامه را بگیرد. اما در مراسم گولدن گلوب، جایزه فیلمنامه اقتباسی و ارجینال جدا نیست و قوت فیلمنامه های ارجینال در این دوره جا را برای عرض اندام فیلمنامه نویسان آثار اقتباسی کم تر کرده بود. در بخش بازیگری هم اگرچه کار بندیکت کامبربچ دیده شده اما بازی های ادی ردمین و مایکل کیتون در فیلم هایشان بهتر بوده و به نظر نمی رسد روی کاغذ شانسی برایش وجود داشته باشد. همین طور در بخش های دیگر هم، این فیلم شانس اصلی اسکار نیست. البته روی کاغذ. اسکار هر سال آبستن حوادث زیادی است. خصوصا که فیلمی در جهت اهداف هم باشد!

یادداشتی بر «The Theory Of Everything» ساخته جیمز مارش

$
0
0

کارگردان: جیمز مارش

بازیگران: ادی ردمین، فلیسیتی جونز و...

امتیاز از پردیس سینمایی 4.5 از 7

امتیاز از IMDb: هفت و هشت دهم از 10

ژانر: درام، بیوگرافیپ

خلاصه: این فیلم نگاهی سینمایی است به زندگی استیون هاوکینگ، دانشمند سرشناس بریتانیایی.

باید اعتراف کرد این دوره اسکار، سال شگفتی ها بود. شاید در ابتدای سال هیچ کس حتی فکرش را هم نمی کرد که آثار بزرگانی چون دیوید فینچر، کریستوفر نولان و حتی بنت میلر نتوانند جایی در لیست بهترین آثار سال پیدا کنند و کارگردانان تازه کار یا مستقل کنار نام هایی مثل اینیاریتو و لینک لیتر قرار گیرند. «تئوری همه چیز» هم در حقیقت داستان یکی از همین فیلم ها است. جیمز مارش کارگردان این اثر هر چقدر در عالم مستند نام شناخته شده ای است، در عالم سینما چندان مشهور نیست. مارش به خاطر مستند سال 2008 اش «مرد روی سیم» موفق شد جایزه اسکار بهترین مستند سال را بگیرد. او سال 2011 با «رقاص سایه» پا به سینما گذاشت که اصلا نتوانست موفقیت آثار مستندش را تکرار کند. او سه سال بعد با «تئوری همه چیز» بازگشته که نامزد 5 جایزه اسکار شده است.

مارش در کورنوال بریتانیا به دنیا آمده. اگرچه به خاطر همسر دانمارکی اش در کوپنهاگ زندگی می کند اما ریشه هایش را به هیچ عنوان فراموش نکرده است. «تئوری همه چیز» اگرچه مستند نیست اما اقتباسی از زندگی دانشمند سرشناس فیزیک دنیا و هموطن مارش، استیون هاوکینگ است. اثری که به جز نامزدی در بخش بهترین فیلم سال توانسته در بخش های بهترین بازیگر نقش اول مرد، بهترین بازیگر نقش اول زن، بهترین فیلمنامه اقتباسی و بهترین موسیقی متن، نامزد اسکار شود.

موسیقی متن حساب شده فیلم در حال حاضر بخت اول اسکار به حساب می آید. همین طور ادی ردمین شانس نخست کسب جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد است. بازیگری که پله های ترقی را خیلی سریع با آثاری چون «بی نوایان» طی کرد و حالا در حال رسیدن به بزرگ ترین افتخار کارنامه بازیگریش است. بدون شک بازی خوب ردمین و فلیسیتی جونز که او هم نامزد کسب جایزه اسکار بازیگر زن است، فیلم را نجات داده. امسال به حدی فیلمنامه ضعیف اقتباسی دیده ایم که در میانشان «تئوری همه چیز» و «بازی تقلید» که کاملا معمولیند نامزد اسکار در این رشته می شوند. جالب است که در هر دو فیلم هم بازیگران اصلی بار فیلم را بر دوش کشیده اند. فیلمنامه «تئوری همه چیز» که از روی کتاب خاطرات جین هاوکینگ، همسر نخست استیون هاوکینگ نوشته شده روایت زندگی این دانشمند فیزیک را از قبل  بیماری مشهورش در دوره دانشجویی آغاز می کند. یک پسر سرخوش دانشجو که هیچ گونه اعتقادی به خدا ندارد، در جست و جوی گرفتن مدرک دکترایش است. عاشق دختری می شود که بر خلاف او اهل کلیسا است و از خانواده ای متعصب بیرون آمده. اما درست وقتی همه چیز خوب است، آن بیماری وحشتناک سراغش می آید و دکترها از زندگی دو ساله هاوکینگ جوان خبر می دهند. جین فداکاری زیادی از خودش نشان می دهد و استیون جوان را به زندگی بر می گرداند. علیرغم مریضی، پیش بینی دو ساله دکترها، دهه ها است که به حقیقت نپیوسته و هاوکینگ روز به روز رد پای بزرگ تری در رشته خودش به جای می گذارد.

فیلم خیلی خوب شروع می شود. یک شروع واقعا امیدوار کننده که مخاطب را کاملا جذب می کند. یک داستان عاشقانه خاص که مثلش را کمتر در سینما دیده ایم. اما هر چه از فیلم می گذارد ساخته جدید جیمز مارش با افت مواجه می شود. به طوری که در میانه آن دیگر نمی دانیم کارگردان می خواهد به کجا برسد. که البته این بلاتکلیفی با یک پایان هوشمندانه جمع می شود. در فیلم های زندگی نامه ای یا اصطلاحا «بیو پیک» ما عموما با یک مقطع از زندگی افراد رو به رو نیستیم. گاهی دهه های متوالی را روی پرده نقره ای می گذرانیم. پس طبیعتا باید شخصیت پردازی به نسبت فیلم های آپارتمانی که فقط دو ساعت از زندگی نقش اولش را نشان می دهند فرق کند. حتی روایت هم باید تفاوت هایی داشته باشد. این ایراد نیست که جیمز مارش در تئوری همه چیز از یک لحن روایت ثابت و ساده، بدون فلش بک استفاده کرده. اما از آنجایی که پرداخت به شخصیت ها خیلی کمتر از چیزی که باید انجام شده، قطعا نقطه مثبت هم به حساب نمی آید. در فیلم های بیو پیک شما باید یک شخصیت پردازی بی نظیر داشته باشید. چرا که می توانید تمام زندگی کاراکترهایتان را نشان دهید. برای این کار هم مجاز به استفاده از هر تکنیکی در روایتتان هستید. اما وقتی تصمیم به استفاده از روایت ساده و کلاسیک می گیرید، نمی توانید مخاطب را به زندگی کاراکترتان راه ندهید. بعد از دیدن «تئوری همه چیز» چه چیزی در شما تغییر می کند؟ اصلا دلیل ساخت فیلم چیست وقتی همه آنچه که در دو ساعت گذشته دیده اید در کمتر از بیست دقیقه و از روی صفحه ویکی پدیای شخصیت ها قابل فهمیدن است؟ از سوی دیگر ادعای فیلمنامه نویس، اقتباس از روی یک کتاب است. آیا این کتاب هیچ داستانکی ندارد که به درد فیلم بخورد و پیچ و خم های داستانیش را بیشتر کند؟ همان طور که اشاره شده اصل داستان که با کمترین جست و جویی از اینترنت به دست می آید. در این بین اما فیلمنامه نویس نشان داده که حداقل دوست داشته کمی شخصیت پردازی ها بهتر انجام شود. با مطرح کردن اعتقادات دینی و تلاقی هایی که بین افکار هاوکینگ به عنوان یک بی خدا و همسر معتقدش وجود دارد. اما حتی این موضوع هم ابتر باقی مانده. به عنوان مثال خانواده جین که نماد تعصب مذهبی هستند را تقریبا نمی بینیم ( فقط یک بار مادرش را می بینیم).

در مجموع اگر همه چیز فیلم، به کیفیت بازیگریش بود، قطعا می شد روی آن به عنوان یکی از شاهکارهای تاریخ سینما حساب کرد. که البته در شرایط کنونی نمی شود. «تئوری همه چیز» از جمله فیلم هایی است که به خاطر موضوعش- که یک دانشمند بی خدا -است، بیش از آنچه که استحقاقش را داشته باشد مورد تحسین و پرداخت قرار گرفته و اگر جایزه بهترین فیلم سال را نبرد، بعید است در سال های آینده به عنوان یک اثر کلاسیک رجوعی به آن داده شود.

انتهای پیام/

Viewing all 330 articles
Browse latest View live


Latest Images

<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>